چند هفتهای است که مجبورم برای کاری به محله یا منطقه سعادت آباد بروم. همیشه سعادت آباد برایم محله جالب، عجیب و دوست داشتنیای بوده است. ترکیب جمعیتی و فضاهای شهری آن، حضور دانشگاه امام صادق با فضایی بزرگ و گنبدی سبز- یا آبی – که سرش را از یک جنگل انبوه بیرون آورده و البته بار دانشگاهی، دینی، ایدئولوژیک و سیاسیای که به سعادت آباد در همین گوشه جنوب شرقیاش اضافه کرده و همینطور دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی علامه در خیابانی نزدیک به آن با درجهای از تفاوت به این قسمت، رنگی دانشجویی داده
نزدیکی به فرحزاد با سابقه تفریحی – تاریخیاش و بلافاصله زندان اوین در یال شمالی با بار سیاسی و احساسی آن که نمیدانم همسایههای آن چطور در کنار آن نفس می کشند و یا از نانوایی ای نان میخرند که نان اوین را تامین می کند. دو میدان کاج و سرو برای نام های قشنگ شان و مسجد و شیرینی فروشی گلبن که شیرینی هایش بعضی از مناسبت های خوب زندگی ام راشیرین کرده وآن همه فست فود و آب انار و میوه فروشی و هیاهو که منطقه را جوان ،جدید و زنده و پرجنب و جوش و کمی از هم گسیخته جلوه می دهد
این همه آژانس فعال معاملات ملکی و رونق ساخت و ساز که به ما می گوید هنوز این گوشه از تهران شهری در حال خلق شدن است
شاید محاصره شدن در میان این همه بزرگراه در غرب و جنوب و شرق و البته گذشتن مدرس از میان آن این محله را رسما مستقل کرده و به شکل جزیره در آورده. جزیرهای جدول کشی شده و هندسی
اما موضوع جذابتربرای من ترکیب جمعیتی آن است. نمی دانم می شود گفت که طبقه متوسط ،این محله را ناخودآگاه به عنوان پایتخت خودش برگزیده. تجمع تحصیلکردهها و دارندگان مشاغل فرهنگی!حضور نامهایی نیمه معروف با صبغه علمی –روشنفکری – سیاسی و خانوادهایی مذهبی سنتی و یا ترکیبی از عناصر خالصی که گفتم و سطحی از رفاه، شاید رنگی از شادی و لذت و بوی اعتماد به نفسی که از نوع رفاه مطلق نیست. تنوع فرهنگی که شاید از جهتگیریهای موسسات آموزشی آن پیداست و لابد هزاررنگ و بوی دیگری که باید از ساکنانش پرسید
این یکی دو هفته فرصت استفاده کردم تا از میدان ترهبار سر خیابان دریا خرید کنم .آنجا خیلی بهتر می شود یکجا عصارهای از فضای محله را دید. هم جوانی را دیدم که با لباسهای اسپورت و سادهاش نشان میداد برای تعطیلات از اروپا آمده و راحت روی نیمکت نشسته و مردم را ریز و عمیق تماشا می کند. یک خانم هنرپیشه را هم دیدم و آقای مذهبیای که به نظر صاحب یکی ازهمان مشاغل فرهنگی بود. خانم های بالای پنجاه سالی که رنگارنگ و بشاش گویی میوهها را میچیدند و مرا به یاد لباس ها ورفتارهای سالهای 52 و آن حوالی میانداختند و البته مردهای بازنشستهای که چشمهای غنی و هوشیاری داشتند و سرزنده می نمودند. البته
نزدیکی به فرحزاد با سابقه تفریحی – تاریخیاش و بلافاصله زندان اوین در یال شمالی با بار سیاسی و احساسی آن که نمیدانم همسایههای آن چطور در کنار آن نفس می کشند و یا از نانوایی ای نان میخرند که نان اوین را تامین می کند. دو میدان کاج و سرو برای نام های قشنگ شان و مسجد و شیرینی فروشی گلبن که شیرینی هایش بعضی از مناسبت های خوب زندگی ام راشیرین کرده وآن همه فست فود و آب انار و میوه فروشی و هیاهو که منطقه را جوان ،جدید و زنده و پرجنب و جوش و کمی از هم گسیخته جلوه می دهد
این همه آژانس فعال معاملات ملکی و رونق ساخت و ساز که به ما می گوید هنوز این گوشه از تهران شهری در حال خلق شدن است
شاید محاصره شدن در میان این همه بزرگراه در غرب و جنوب و شرق و البته گذشتن مدرس از میان آن این محله را رسما مستقل کرده و به شکل جزیره در آورده. جزیرهای جدول کشی شده و هندسی
اما موضوع جذابتربرای من ترکیب جمعیتی آن است. نمی دانم می شود گفت که طبقه متوسط ،این محله را ناخودآگاه به عنوان پایتخت خودش برگزیده. تجمع تحصیلکردهها و دارندگان مشاغل فرهنگی!حضور نامهایی نیمه معروف با صبغه علمی –روشنفکری – سیاسی و خانوادهایی مذهبی سنتی و یا ترکیبی از عناصر خالصی که گفتم و سطحی از رفاه، شاید رنگی از شادی و لذت و بوی اعتماد به نفسی که از نوع رفاه مطلق نیست. تنوع فرهنگی که شاید از جهتگیریهای موسسات آموزشی آن پیداست و لابد هزاررنگ و بوی دیگری که باید از ساکنانش پرسید
این یکی دو هفته فرصت استفاده کردم تا از میدان ترهبار سر خیابان دریا خرید کنم .آنجا خیلی بهتر می شود یکجا عصارهای از فضای محله را دید. هم جوانی را دیدم که با لباسهای اسپورت و سادهاش نشان میداد برای تعطیلات از اروپا آمده و راحت روی نیمکت نشسته و مردم را ریز و عمیق تماشا می کند. یک خانم هنرپیشه را هم دیدم و آقای مذهبیای که به نظر صاحب یکی ازهمان مشاغل فرهنگی بود. خانم های بالای پنجاه سالی که رنگارنگ و بشاش گویی میوهها را میچیدند و مرا به یاد لباس ها ورفتارهای سالهای 52 و آن حوالی میانداختند و البته مردهای بازنشستهای که چشمهای غنی و هوشیاری داشتند و سرزنده می نمودند. البته
خانوادهای را هم دیدم که با موتور برای خرید آمده بودند و نمی دانم بالاخره چطور آن چند کیسه را با چهار نفر خودشان روی ترک موتور جای دادند
به اضافه اینکه امشب هرغرفه، گویی اسانس یکی از محصولاتش را بیشتر کرده بود. مثلا هویجِِِ غرفه صیفیجات عجیب مرا به نارنجیترین مغازههای آبهویج فروشی بچگیهایم برد و لیموترشها، مستقیم مرا به بازارچه میدان شاپور و آن آبلیموگیری قدیمی کشاند. با زردترین رنگی که نزدیک بود سبز شود، به شکل تپه در می آمد و یک طرف مغازه را تا سقف می پوشاند باشیشههای نیزهای سبز پررنگ و بوی ترش لیمو که تا عمق مغز استخوان نفوذ می کرد و آبی که دائم به دهان می ریخت. بوی تند تلخون و شیرین وبنفش ریحان هم کمی آن طرف تر حوالی غرفه سبزی پخش و پلا بود. هفته پیش که یک دسته سنگین از ریحانها راخریدم .فروشنده با لهجه رسمی و البته شیرین میدانهای ترهبار شهر گفت خانم ریحان خالص آنهم این همه قاچاق است قاچاق
به اضافه اینکه امشب هرغرفه، گویی اسانس یکی از محصولاتش را بیشتر کرده بود. مثلا هویجِِِ غرفه صیفیجات عجیب مرا به نارنجیترین مغازههای آبهویج فروشی بچگیهایم برد و لیموترشها، مستقیم مرا به بازارچه میدان شاپور و آن آبلیموگیری قدیمی کشاند. با زردترین رنگی که نزدیک بود سبز شود، به شکل تپه در می آمد و یک طرف مغازه را تا سقف می پوشاند باشیشههای نیزهای سبز پررنگ و بوی ترش لیمو که تا عمق مغز استخوان نفوذ می کرد و آبی که دائم به دهان می ریخت. بوی تند تلخون و شیرین وبنفش ریحان هم کمی آن طرف تر حوالی غرفه سبزی پخش و پلا بود. هفته پیش که یک دسته سنگین از ریحانها راخریدم .فروشنده با لهجه رسمی و البته شیرین میدانهای ترهبار شهر گفت خانم ریحان خالص آنهم این همه قاچاق است قاچاق
۳ نظر:
توصيف جالبي بود.
پشت سر هم ازين پستا بنويس و دل منو تنگ تر كن
اين را نميدانم ميدانيد يا نه ولي بيشترين جمعيت خوزستانيهاي مهاجر در تهران را سعادتآباد دارد.
ارسال یک نظر