كوچه تاريك مجلسى

مهرطه بودم. ميم بزرگ تر، نشسته بود زمين، روى يك هاونِ پشت و رو شده، كاشى هاى رنگى را خرد مى كرد. ميم كوچك تكه هاى يك كبوتر را به كاشى مى چسباند. بيرون، توى حياط، يك نيسان آبى، بار هندوانه را گوشه حياط خالى مى كرد. ميم ها، رنگ ها را با هاون و كاشى و كبوتر ول كردند و لاى هندوانه ها، كوچك ترين ها را به بغل گرفتند و با اين توپ هاى پلاستيكىِ سبزِ با راه راهِ سفيد مسابقه رفت و برگشتِ دو گذاشتند
. بيرون كه مى آمدم، راننده نيسان تعارف كرد. سرِ مجلسى، يك چرخِ موتور وسپا توى جوب بود. مردِ چاق و بلند، زمين افتاده بود. خونِ سرش روى گردن ريخته بود. ٢٠٦ ِ مقصر كنارش و نگهبان مهرطه و زنى با دو سگ خانگى و چند نفر ديگر دور و بر. سگ سياه دور پايم مى پيچيد، سگ سفيد بغلِ خانم بود. آقاى بغل دستى به ماشينِ مقصر اشاره كرد و يواش پرسيد راننده خانم بود يا شوهرش؟ مرد چاق بلند شد در حالى كه تلو مى خورد هى مى گفت هيچى نشده، موبايلم كو؟ مردم دنبالش گشتند، موتور و نوشابه و پاكت ميوه را برگرداندند. مى خواستم بگويم اين طورى، درِ خانه را نزن، پيرهنِ خون آلود نشان شان نده، با اين لكنت نگو چى شد، كمى وايستا. نگفته، كوچه تاريك مجلسى را رد كردم.