من این خیال را در سر دارم خون ریزش آرام که از هیچ نقطه خاصی از تن ام جاری نشده زوالی تقریبا آنی ، اما چنان سنجیده که این فرصت را بیابم که رنج خود را تسکین دهم پیش از آنکه از میان رفته باشم
من ،عجولانه ، برداشت کژاندیشانه از مرگ را به خود می باورانم من مرگ را کنار خود می بینم: من مرگ را با منطقی نسنجیده می نگرم خود را از دایره آن زوج مهلکی که مرگ و زندگی را
در تقابل با یک دیگر به هم پیوند می زند بیرون کنم
بارت

آتش و هویت


خواب دید
خانه اش چند روز دیگر خواهد سوخت
وحشت کرد
اول از همه شناسنامه اش را نجات داد

افسرده و مرگ

افسرده مرده است .اندازه مرگ او بسته به این است که چقدر افسرده است
با این حساب همه آدمها وقت غمگینی مرده اند
مرده در نظر مردم بی حرکت ترین است
بی نشاط ترین، بی سخن ترین و بی میل ترین
مرده از نگاه زندگان، سردترین، و زندانی ترین است
مرده بسرعت متلاشی و محو می شود
او امکان خوردن، خوابیدن، خندیدن ندارد
افسرده نیز چنین است لذت نمی برد
تعطیل است
اما افسرده از این ماجرا هم راضی است هم بیزار
راضی است چون هستی برای او بی رنگ است
جذبه ای او را به خود نمی کشد
ناراضی است زیرا توری همه اندام او را در برگرفته و بالا می کشد
برای او جهان گور بزرگی است که سرد است
او ایستاده مرده است

افسردگی و تن

افسردگی و تن
اینهمه از تن فرار می کند
اما تن او را رها نمی کند ، به غایت با او قرین است
کاستی او کاهش تن است
آتش او به تنش سرایت می کند، پس تب می کند
روحش کاهش پیدا می کند بعد تنش لاغر می شود
سیر است از هرچه دیدنی، شنیدنی و خواندنی است
دهانش نیز به خوردنی ها و گفتنی ها بسته می شود
پس معده و روده اش زخم می گیرد
پوستش پراز تاول می شود، کهیر می گیرد
صورتش پر آبله ،پر جوش وقتی روح زخمی است
درد بو بر او محیط است
پس عضلاتش، استخوانهای تنش می پیچند
تنش او را دوست دارد
اوست که از تن فرار می کند
افسردگی وقتی آغاز می شود که طرح ها پایان می گیرد
افسرده در لحظه برنامه ریزی دیگر افسرده نیست
اصالت افسردگی در ماندگی است
در نفرت از برنامه هاست
دربیزاری از تحول مثل پیدا کردن کار قبول شدن در دانشگاه
دفاع از پایان نامه
در برنده شدن در جشنواره
در بچه دار شدن
در ازدواج
در خرید خانه یا حتی کمتر از آن

ریخت افسرده- 2

لباس نو نمی پوشد وگرنه مانند عزاداری می شودکه روز دفن عزیزی را با روز عید عوض کرده است
بدنی زار در قالبی فربه
پس کهنه ها برایش عزیزند رفیق اند
بنابر این چشمهایش ویترین ها را از دور می رود
لبها چشمها و گونه هایش در سکون اند
مردمک گویی در جایی ایستاده و ساعتی بعد آرام جایش را تغییر می دهد
بیشتر دور را می پاید
خون در لب ها جاری نیست
انها سنگین روی هم افتاده اند
پوست زندگی ندارد
قلب نمی زند گویی جایش در سینه خالی است
شاید چاق ها افسرده نمی شوند
افسرده در خاطر دیگران لاغر است بلند است

ریخت افسرده -1

لباس نو نمی پوشد وگرنه مانند عزاداری می شودکه روز دفن عزیزی را با روز عید عوض کرده است
بدنی زار در قالبی فربه
پس کهنه ها برایش عزیزند رفیق اند
بنابر این چشمهایش ویترین ها را از دور می رود
لبها چشمها و گونه هایش در سکون اند
مردمک گویی در جایی ایستاده و ساعتی بعد آرام جایش را تغییر می دهد
بیشتر دور را می پاید
خون در لب ها جاری نیست
انها سنگین روی هم افتاده اند
پوست زندگی ندارد
قلب نمی زند گویی جایش در سینه خالی است
شاید چاق ها افسرده نمی شوند
افسرده در خاطر دیگران لاغر است بلند است

افسرده و باران


روز بارانی برای افسرده تخفیفی در تنهایی است
باران افسردگی را شایع می کند

افسرده و زمان


افسرده مرزهای زمان را شکسته است
گذشته حال و آینده یک آسمان و یک زمین است
یکی تمام نشده تا دیگری آغاز شود .همه پیش چشم اوست او درون آن ا
همه قصه های گذشته روبرو می نشینند حال می شوند و آینده هم با بی قصه گی اش همین جاس
تافسرده هر سه را جمع می کند قرار نیست چیزی بشود تغییری پیدا کند همین است که هست
همین حالا آینده اوست
هیچ کهنه ای پاک نمی شود همین جاست نمی رود
حالی وجود ندارد یک حجم ساده بی شکل بی رنگ خاکستری
ترکیبی از گذشتگی بی آیندگی
تقویم او دیروز ندارد فردا هم
نه تقسیم به شمسی می شود نه به میلادی نه به قمری
شب و روز آن یکی است سیاه و سفید ندارد
پارسال امسال سال دیگر در زبان افسرده ترجمه نمی شود
خاطره یک غبار است
برنامه بی معناست: وقت دکتر ؟زمان جلسه ؟ شروع فیلم ؟ ساعت شروع کار ، پایان آن؟
سالگرد تولد من سالگرد مرگ دیگری
عید نوروزنیست هیچ چیز شروع نمی شود پایان نمی گیرد
ساعت ها برای افسرده خوابیده اند آنهم بدون عقربه با صفحه ای سفید
یا بدون صورت