گاه گفته يا نوشته و سوژه تماشا چيزي است و شنيده و خوانده و ديده شده چيزي ديگر
شاهد هم اين است كه چرا دو تماشاگر يك صحنه را مي‌بينند اما گويي هيچكدام‌شان از يك فيلم سخن نمي‌گويند
اما حالا در اين لحظه مطابقت ديگري برايم محل پرسش است اينكه متن آزاد شده از مولف چقدر با پيش از آزادي تفاوت دارد يا چقدر به آن شبيه است ؟
تاليف چقدر به همان رنگي درآمده كه مولف در ذهن داشته.آيا شور و حسابگري مولف همان طور كه بوده در متن ريخته شده؟
چه مولفاني با حس‌ها ، فكرها و رنگ‌هاي ذهن خود ديوار كوتاهتري دارند ؟ يعني فاصله كمتري مي گذارند ؟خوب همه گوشه كنارهاي خانه خود را مي شناسند از سوراخ سنبه‌هايش خبر دارند؟
منِ خواننده- تماشاگر از كجا بدانم اينكه تماشا مي‌كنم - مي‌خوانم، حتما موزاييكي، قطعه‌اي ،تكه‌اي از ذهن مولف است.
چقدر تكنيك‌ها، سبك‌ها و ابزار‌ها رسانه يا رساننده باوفايي براي خارج كردن محتويات ذهن مولف و ريختن آن در متن است ؟سر راه چه لباس‌هايي از ديگران سرقت مي‌كنند و به او مي‌پوشانند؟ خودم هم گيج مي‌شوم چقدر مي‌توان لباس هايي بومي و مناسب به تن او پوشاند؟
اصلا مي‌شود اينها لباس ديگري نپوشند ؟
چرا بهقوا اكو مولف نياز به ميزكار دارد؟ چه لزومي به طرح و نقشه است ؟
من از كجا بدانم كه اين همان است كه او مي‌خواسته به من بگويد ؟ شايد اين طرفش مهم‌تر است كه من چگونه مي‌توانم حياط خانه‌ام را خوب ببينم ؟

سانتا ماريا در كردستان


اين نظر و اين ديگري درباره كنسرت تازه موسيقي نور و موسيقي تلفيقي مرا به ياد آلبوم سير كريستف رضاعي وهمينطور آلبوم ديگري از موسيقي قرون وسطايي انداخت كه الان يادم نيست نامش چه بود اما هردومدتي مرا به خود مشغول كرده بودند. از موسيقي چيز زيادي نمي‌دانم اما هم موسيقي قرون وسطايي را دوست دارم هم موسيقي تلفيقي را. بخصوص آلبوم به تماشاي آبهاي سپپيد را
با وجود اين به عنوان يك شنونده معمولي فقط يكي دو قطعه از كارهاي جديد رضاعي به دلم نشست. بقيه قطعه‌ها كمي درهم برهم بودند گويي شرقي‌ها با غربي‌ها بلند بلند و بي‌وقفه گفت وگو مي‌كردند بدون اينكه هريك به خود فرصتي دهند تا كلام ديگري را بشنود
براي همين گاهي دلم مي‌خواست اين موسيقي، تلفيقي نباشد و ما جدا جدا اول حرف قرون وسطي و كليسا را بشنويم بعد حرف‌هاي كردستان خودمان را. زياد فرقي نمي‌كرد اگر برعكس هم مي‌شد.
لابلاي اين درهم برهمي به نظر مي‌رسيد جبهه قرون وسطي و كليسا با وجود اينكه ساز كمتري داشت اما صداي قوي و تنهاي آن برهمه سازهاي زيبا و ظريف و سحر‌آميز شرق غلبه مي كرد با اينكه كلمه‌هاي لاتين ونا معنادار آنها وطنين آواز شان ما را به گوشه تاريك يك كليساي بزرگ و آرام اروپايي با سقفي بلند مي‌برد اما معلوم نبود چرا گاهي كلمه زيباي سانتا مارياي شان طنين جنگ مي‌گرفت
پی‌نوشت اول: نام آلبومی که فراموش کرده بودم "پل پنهان"بود "قطعاتی از موسیقی قرون وسطی، رنسانس وایران "از گروه کنستانتول به سرپرستی کیا طبسیان .در بروشورآن هم آمده همه قطعه‌های این آلبوم که ترکیبی از سازهای قدیمی غربی وایرانی است، از موسیقی سازی سده‌های میانه و از نوع غیر مذهبی آن گرفته شده و مورد علاقه مردم کوچه و بازار بوده است
پی‌نوشت دوم: سبک زندگی در حاشیه کنسرت‌های تهران جاذبه دارد. درسبک پوشش ولباس، خوراک، سلام و علیک وآشنایی وشیوه دیدن کنسرت و البته شنیدن آن

دخالت بهار و رسانه‌‌ها در درك يك لذت شهري

بعد از دوره‌اي سختي وقتي صبح را با قطره‌‌هاي باران روي صورتت، بادي كه از پنجره‌هاي اتوبوس هجوم مي‌آورد و داغي ناني كه مردم به خانه مي برند، شروع كني اگر زمزمه‌هاي اين ترانه ها در گوش تو باشد، يك لحظه مي‌ترسي نكند دارد صحنه ‌هايي لطيف از اين فيلم فراموش نشدني اجرا مي‌شود و مردم در رودخانه‌اي بنام بلوار كشاورز يا كريمخان زند شناورند. اي كاش گاهگاهي بهار اينطوري تابستان را قلع و قمع كند

صاحبخانه و اجل

دخترعمو پشت سرهم زنگ می‌زد. می‌دانستم آمده تا وقت اسباب‌کشی را روی تقویم بنویسیم. من معلوم است که نمی‌خواستم. درسکوت نشستم تا با خیال اینکه خانه خالی است کوچه یکتا را دوباره به سر آن برگردد.اما نمی‌دانم چطور یادش افتاد که کلیدی درکیف دارد. خب او صاحبخانه بود. در را فقط تا نیمه باز کرد. یک زنجیر نازک نمی‌گذاشت. باز نمی‌دانم چطور شد که یک دفعه طبقه بالا روی آن مبل‌های بزرگ قدیمی کنارمن نشسته بود و آرام حرف می زد. انگار یادش رفته بود برای چه کاری آمده. پشت سر او آن پرده کرکره‌های آبی نور را قطعه قطعه به صورت من می‌پاشید. آخر سر گفت فقط اجاره خانه را با تاخیر ندهید. من قبول کردم. او دیگر نبود که یادم افتاد ما خانه را با رهن کامل گرفته ایم. هم آفتاب زده بود وهم نماز من قضا شده بود. نمی دانم چرا حالا دخترعموی صاحبخانه اجل بود و خانه، عمر. ترس همین نزدیکی می پلکید، در حالی که به گرما آغشته بود.ابن سیرین هم همان حوالی پرسه می زد.

نامی که از ضمیر اعتبار می گیرد

از من درباره خودم می پرسی. می خواهی با تو همدست شوم
من ازخودم می گویم در حالی که او نیز پیش روی تو نشسته است. من چیزی می گویم واو چیزهایی دیگر نشان می دهد. تو به من گوش می دهی در حالیکه نگاهت به اوست و تو به نگاهت قسم خورده ای
من حرفهای خنده دار می زنم؛ او از ترس می لرزد
من از امید روشنم؛ او در تاریکی کورمال می رود
من لنگرم را ته اقیانوس جای گذاشته ام؛ او روی یک موج هفتاد متری می پرد
اما تو نشانه های او را برای من حکم می کنی : ترسیده، تبدار، کورمال و پرنده روی موج
از او شاهد نمی خواهی
برای تو، او راستگو ترین پیامبری است که صدای خدا را شنیده است
او کاملترین دستگاه دروغ سنجی است که تا به حال اختراع شده
برای تو اوهم فرستنده وحی است هم گیرنده آن
او رویای صادقه ای است که خوابش بر اصول تعبیر می شود
ضریب هوشی او بالاترین رکورد را در کتاب تو دارد. هم خالق هوش است هم معدن آن
او بالاست. قوی است و قادر
معصوم است، بی عیب، بی گناه، بی نیاز
یک نامحدود متصل به ناکجایی که کسی تا به حال نفهمیده سرچشمه اش کجاست
یک صندوقچه اسرار کنجکاوی برانگیز
حافظه کل که می گویند اوست
همه چیز را اسکن می کند. نه فقط اولین لرزش تارهای صوتی من پس از تولد را
که کهن کلمه هایی چون کن فیکون، ما خلقنا ، فاسجدوا، فاهبطوا
همه چیز را بایگانی می کند اما در فایل هایی نامنظم
به غایت چموش است حرف من را و تو را نمی خواند
برای همین با حیله به او نزدیک می شوی
از خیابان های فرعی
با تداعی
مرا همدست خود می کنی تا او را اهلی سازی
رام کردنش چه لذتی برایت دارد
با این همه خوبی تو ناهشیارش می خوانی
ضمیری می دانی اش که به جای اسم می نشیند
من نام ، او ضمیر
من فرع ، او اصل
من پوست، او روح
من آگاه او، ناخودآگاه

اتوبوس شهری و شهر اتوبوس

اتوبوس ویترین بزرگی است که در شهر می چرخد. اما تفاوت مهمی با ویترین های ثابت فروشگاهی دارد؛ دو طرفه است
چیده شدنی های مورد تماشای قابل خرید،در فضای پشت شیشه – داخل اتوبوس - نشسته یا ایستاده اند. همزمان، خارج از ویترین یعنی داخل خیابان، چیده شدنی های قابل تماشای دیگری در حال سکون یا حرکت اند. نقش های شان همزمان و دائمی جانشین دیگری می شوند. من می بینم در حالی که دیده می شوم
شهر در ذهن مسافر دائمی اتوبوس، تقسیم شده به مسیر هایی است که مبدایی دارند و مقصدی. این مسیر ها به وسیله ایستگاهها، تقطیع پذیرند. از این نظر جغرافیای شهر برای آنها، کمی با مسافران دائمی تاکسی، خودروهای شخصی، آژانس ها و البته پیاده ها فرق دارد
شهر در ذهن مسافر اتوبوس، هندسه منظمی دارد. فضایی شاهراهی است. اتوبوس ها از کوچه پس کوچه ها و راههای ناشناس عبور نمی کنند. شهر این مسافران خیابان های فرعی و کوچک ندارد
ایستگاهها نشستنی ترین مکان در خیابان های شهر و منزلگاهی هستند برای وقفه و سکون. درست کنار جاری ترین و پر غلغله ترین کانال های حرکت شهری یعنی خیابان . یک ساحل آرام کنار دریایی پر موج سرش را به دست های قفل شده اش تکیه داده
ساعت اتوبوس، عقربه های ثانیه و دقیقه شمار ندارد. هیچوقت دیر نمی شود زما ن به اضطراب آلوده نیست .عجله ای برای رسیدن وجود ندارد. سرعت هیچوقت از حد مجاز نمی گذرد نه در نگاهها نه در اندام ها ونه در کلام و گفت و گوها
وقت زیاد است. کار زیاد می شود انجام داد. برای همین امروز دختر دانشجویی را دیدم که امتحان داشت و جزوه اش را ورق می زد آن طرف زنی با تسبیح ذکر می گفت دیگری ساعتش را کوک کرده بود تا در آخرین ایستگاه بیدارش کند .آن یکی قرآنی نه در قطع جیبی روی پاهایش باز بود
رنگ و حال اتوبوس های صبح با اتوبوس های عصر و شب فرق دارد. اتوبوس های صبح کارمندی، دانشجویی و کارگری اند. صبح ها مقنعه دارند. سورمه ای، خاکستری و سیاه اند.کمتر حرف می زنند. خواب آلودند. اما رسمی ترند. فاصله می گیرند. درصندلی رها نشده و شق و رق اند سرهایشان از تصمیم ها و قصدهای صبحگاهی سنگین است
عصر ها اما لبخند می زنند. نارنجی، سفید، سبز و آبی اند. آرایش کرده اند قسمتی یا قسمت های زیادی از موها در هوا سرگردانند. اتوبوس های عصر دوست پیدا می کنند. راحت دعوا می کنند. کلی ساک و کیف با کیسه و ساک های خرید به دست دارند. کمی کج و کوله اند .شب ها را یادم نیست اتوبوس ها شاید خسته ترند
اتوبوس بزرگترین اجتماع سیار روی سطح خیابان است البته تا وقتی مونو ریلی در کار نباشد. من با 50 نفر دیگر یا بیشتر زیر یک سقف دریک راهروی معمولا دو تکه جابجا می شویم. گفت و گوهای دو یا چند نفره میان کسانی که پیش از پا گذاشتن روی رکاب و بالا آمدن یکدیگر را می شناسند و آنها که بعد از آن آشنا می شوند، گاه جریان دارد
بازار استراق سمع های مشروعی داغ است که بلافاصله به منبع موثقی برای اهل خانه و دوستان مسافران تبدیل می شود. اتوبوس یک رسانه است. نقدهای سیاسی، آخرین گزارش از نرخ ها، قصه های شخصی و توزیع اطلاعات
تماشای سوژه های ثابتی از سبک های زندگی. لذتی که می گویند مردم را به خیابان می کشاند برای تماشای دیگران
این بزرگترین اجتماع سیار روی سطح خیابان، زنانه- مردانه است. راهروی زنانه کوتاهتر است یعنی که این اجتماع سیار، بخش خانه نشین یا تاکسی نشین بیشتری دارد یا اصلا آمار جمعیت اهالی بخش دوم اتوبوس کمتر از اهالی بخش اول اتوبوس است یا شاید متمول ترند و با اجتماعات کوچکتری مانند خودروی شخصی جابجا می شوند
گفتم بخش اول و دوم. اولی اول است چون به فرمان اتوبوس نزدیک تر است و این دومی است که در پی می آید . اولی طولانی تر است و دومی کوتاهتر
فرمان اتوبوس کمی در غیاب است. اتوبوس طولانی است و او که فرمان را به دست دارد در مکعبی سه وجهی نشسته و تنها وقت گرفتن بلیت آشکار می شود و در شکلی مجازی آنهم در آیینه بزرگ روبرو . برای همین شاید اتوبوس بی راننده تر می نماید