مدرسهً بدون جمعه
شهر بدون تعطیل
اگر پرده اتاقم را كنار بزنم مجتمع آموزشي وغير انتفاعي ابن سينا در گوشه چپ نگاهم مي نشيند از ميان همه ويژگي هاي اين مدرسه بي وقفه بودن تحصيل دانش آموزان است فكر مي كنم تنها دو يا سه روز در سال به خود تعطيلي ببيند . روزهای اول سال نو تاسوعا و عاشورا و بيست و يكم ماه رمضان
دهها دانش آموز دختر دبيرستاني با يونيفورم مدرسه از اولين ساعت هاي صبح جمعه و روز هاي تعطيل به مدرسه مي آيند و گاه تا ساعت سه يا چهار بعد از ظهر آنجا مي مانند . كلاس هاي آمادگي كنكور، تقويتي ، آزمون هاي هفتگي و شايد هم كلاس هاي آزاد آنها را مي كشاند
این روزهای تعطیل عید هم مدرسه باز است و دختر ها ی ساکن در این اردوی نوروزی، ساعت بیشتری را حتی نسبت به طول سال در مدرسه می مانند . چراغ های مدرسه تا ساعت هفت شب روشن است
در طول مدتي كه دختر ها در مدرسه هستند، خيابان هاي اطراف وضعيتي فوق العاده پيدا مي كند . موجي از ماشين تمام محل هاي پارك را مي پوشاند . صداي بوق ماشين و همهمه زمان ورود و خروج دانش آموزان محله را از شكل و شمايل يك روز تعطيل و خاموشي آن در مي آورد . ترافيك در اين خيابان و در اين ساعت مانند ساير روزهاي هفته است . پدر ها ، مادر ها يا ديگر اعضاي خانواده در ماشين ها گاه براي چندين ساعت منتظر مي مانند
شاید این ادامه یاد گرفتن در روزهای تعطیل دلیلی بر این باشد که در طول چند سال گذشته بي وقفه بودن آموزش به نوعي مارك ، سبك و مد در نظام آموزشي تبديل شده و بخشي از سبك زندگي مدرن طبقه متوسط را تشكيل داده است .نشانه اي براي مدرن بودن و چشم اندازي براي فرداي روشن دانش آموز. تضميني براي تحصيل در مدارس برتر، خاص و مشهور در مقاطع تحصيلي بالاتر وقبولي در دانشگا ههايي با همين صفات و به دست آوردن مقام در المپيادهاي علمي در داخل و خارج ، گرفتن پذيرش و بورس از دانشگاههاي خارجي و قبولي در رشته هاي تحصيلي عالي و پيدا كردن شغل و موقعيت مناسب اجتماعي و حتما تضميني برا ي كسب در آمد بالا و امكان وصلت با خانواده هايي واجد همه امتياز هاي امروزين
هر چند بعد از انقلاب و شايد تحت تاثير انديشه هاي چپ بنوعي شاهد يكسان سازي مدارس بوديم اما در ميانه دهه شصت بعضي مدارس مذهبي باقيمانده از دوران شاه و بخصوص مدرسه استعداد هاي درخشان مجددا شروع به دستچين كردن دانش آموز و ارائه برنامه خاص آموزشي براي آنها كردند.اين روند تا آنجا پيش رفت كه مدارس غير انتفاعي در دهه هفتاد به عنوان نهاد تثبيت شده در نظام اموزشي ما باقی ماند
اين مدارس با ترتيب دادن اردو هايي در روزهاي تعطيل نوروز و تابستان در داخل مدرسه و شهرهاي خوش آب و هوا ، زمان اضافه اي را به طول مدت رسمي و استاندارد آموزشي تزريق مي كرد ند و مي كنند
همينطور برخي از اين مدارس چشم ناظر خود را به ساعت هاي خارج از زمان رسمي مدرسه و به داخل خانه ها و وقت آزاد دانش آموزان مي كشانند برنامه اي سخت و انضباطي براي انجام تكاليف مدرسه تنظيم مي كنند و با اين كار زمان خارج از تسلط خود را نيز به كنترل در مي آورند . بعضي از اين مدارس با برقرار كردن تماس تلفني در ساعت هاي تعطيل مدرسه ازدانش آموزان يا والدين آنها درباره كم و كيف روند انجام تكاليف مي پرسند
اين ها علاوه بر امور آموزشي و تربيتي است كه خانواده ها راسا براي فرزند خود برنامه ريزي مي كنند . آموزش زبان كه در موسسات آموزشي يا به شكل كلاس هاي خصوصي در خانه ها در جريان است و پاي اصلي آموزش جانبي به حساب مي آيد . اين موضوع در مورد زبان انگليسي از سال هاي پيش از دبستان شروع مي شود و گاه تا ميانه اين دوره به پايان مي رسد و بعد از آن بعضي براي ياد گيري زبان دوم اقدام مي كنند
كلاس هاي كمك درسي وآمادگي براي پذيرش در آزمون ها استعدادهاي درخشان و المپيادها و يا كلاس هاي تقويتي و تكميلي هم براه است. آموزش موسيقي و يادگيري نواختن حداقل يك ساز براي بچه ها ضروري است . باشگاههاي ورزشي هم در ساعت هاي تعطيل مدرسه ها معمولا پذيراي دانش آموزاني است كه مي خواهند دست كم در يك رشته ورزشي مهارت يابند و در مسابقات مدرسه يا باشگاهي و حرفه اي مقام و جايي كسب كنند
منظورمن بي فايده بودن اين برنامه ها نيست گاهي آرزو مي كنم از اين نسل بودم و حداقل بخشي از اين مهارت ها را با اختيار خانواده مدرسه و اجبارا در سنين پايين تر فرا مي گرفتم اما اينها همه يعني تعطيل نابرداري آموزش ، حذف جمعه يعني تحصيل بي انقطاع وزندگي آموزشي بي وقفه، حرام بودن تعطيلات و آسايش خيال، اضطراري دائمي، سر كسي را زير آب بردن و براي چند ساعت بي وقفه نگه داشتن
يعني حذف مهماني هاي خانوادگي و ارتباط و معاشرت براي بچه ها ، يعني ساختن ربات و پر كردن او از برنامه هايي مشتمل بر دانشي كه تنها در آزمون هاي ورودي به كار مي آيد .يعني توليد انبوه تحصيلكرده هايي يكسان كه براي اداره يك زندگي عادي وبرقرار كردن ارتباط و تفكري عميق دچار مشكل مي شوند
از آن طرف اينها يعني شهر بدون جمعه، بدون وقفه و يكسره؛ يعني شهر هميشه رسمي و اداري

كاخ گلستان

همه لباس نو پوشیده و رنگارنگ اند. می خندند. در شکل خانواده راه می روند. عجله ندارند. عصبانی نیستند. مضطرب به نظر نمی آیند. خوش اند. ازآثار ملی خود توریست وار عکس می گیرند. باغ ، بوی خوش بهار و طعم تلخ قاجار می دهد

تفرش، در هم آمیزی حس ها و زمان ها -1

تفرش زادگاه پدر و مادر من است. آنها مثل بسیاری از همسایه ها و خویشان خود، پیش از سن ده سالگی مهاجرت کرده و به تهران آمده اند
در طول این سال ها، خانواده من مثل چند روز گذشته هر چند وقت یک بار این نقطه را برای سفر انتخاب کرده اند
تفرش در قاب خاطرات کودکی من یعنی اوایل دهه پنجاه، ناحیه ای است پر مزرعه، پردرخت، پر از امامزاده هایی که گنبد هایشان به سفال های ساده نپخته می ماند، با رطوبتی بمانند شمال و خشکی ای شبیه کویر، پرازقنات، جایی که به محاصره کوهها در آمده، گندم های آماده خرمن کوبی، خیارهای زبرو درشتی که زیر برگها پنهان شده اند و ذرت هایی که آتش می طلبند. تنور نان های سنگین با رنگ قهوه ای روشن و کلوچه های روغنی داغ ؛طلایی و شیرین و زنبورهایی که شاخه های بلند در کندوهای دست نیافتنی و رازآلودشان فرو می رفت و دودسته را پراکنده می کرد؛ هم زنبور ها به هرسو می گریختند و هم ما با ترس نیش هاشان می دویدیم
گردوها قسمت فراموش نشدنی سفر بودند. با پوست سبز و کلفت که اول در ریاضتی مخفیانه باید ازشاخه های بلند پایین شان می آوردیم. بعد پوست ضخیم آنها را می کندیم حالا وقت شکستن پوست چوبین دوم می رسید. پوشش شفاف، نازک و مرطوب آخری را هم باز می کردیم .اما وقت خوردن، بعد از آن همه مرارت و تقلا مغزسفید و روشن ، یک آن در دهان آب می شد و مانند پشمک یزدی لذتی لحظه وار می یافت. آن وقت ما می ماندیم و دست هایی که سیاهی بندهایشان پاک نشدنی به نظر می رسید

گوسفند ها و بزها و بره هایی که در آن چند روز کوتاه سفر به همراه چوپانان کوچک خانه ،ما را به چراگاه می بردند وعصر، خاکی و گرسنه با شانه های خسته بر می گرداندند در حالی که حس بزرگ شدن کوچکی را در ما به جای می گذاشتند
آب آوردن از قنات عزیز با کوزه ها و ظرف های رنگارنگ کار ما بچه ها می شد. صدای شرّه آب در صبح های زود یا وقت غروب، کرخت شدن انگشت ها وقنی چند لحظه در آب سرد می ماندند، بچه قورباغه ها که سر ودمی بزرگتراز تنه داشتند ، ترس از زالوهایی که هیچوقت ندیدیمشان، تاریکی و تاریکی و تاریکی که تمام رودخانه را برایمان چون غولی آماده حمله می نمود وصدای گفت و گوی عابرانی که بی فانوس نزدیک می شدند و بلند بلند حرف زدنشان ،رنگ را به صورت ما برمی گرداند
و شب های تفرش که آن وقت ها زیبایی وحشت انگیزی داشت. ستاره ها یکباره درشت و پرنور می شدند و جایی از آسمان نبود که از این موجودات دلهره آور خالی باشد .گویی به کهکشان بی نهایتی سفر می کردیم و اگر دست ها کمی درازتر می شد،می توانستیم ستاره بزرگی بچینیم.حس می کردیم معلق وبی وزنیم و به محاصره این موجودات زنده و روشن درآمده ایم . خواهر چهار ساله من هر شب از حیرت وترس به گریه می افتاد و جرات نگاه کردن به این تاریکی فراگیرو ستاره هایش را نداشت و بی خواب می شد
آن روزهای من با خاطرات دوره کودکی بزرگترها در هم می آمیزد .من همزمان در کنار دایی ها و عمو ها و خاله ها و عمه ها بزرگ می شوم. از انبار بادام و گردوی خانه پدری مادرم آنچه می خواهم برمی دارم، مرگ مادر مادربزرگم را می بینم .با بچه ها به مکتب خانه پدربزرگم می روم باسواد می شوم ،خط خوش می نویسم و قران می خوانم . قحطی، گرسنگی، وبای حاصل از جنگ جهانی اول، جنازه دهها بچه و نوجوان را جلوی چشم من می گذارد. با گرماو دود حاصل از آتش کرسی ، به همراه مادر و خاله ودایی هایم از خواب می پرم و با دعواهای پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ می شوم و نام دهها میرزا و دوله و وزیر وخوشنویس و پروفسور که زادگاهشان تفرش و آشتیان و فراهان بوده بارها و بارها از زبان بزرگتر ها می شنوم
تصاویر شب ها و روزهای آن سال ها برای من بهشت گونه ای بی زمان و مه آلود است. نور ،هوا، باد ونسیم ،رنگها ،صداها، زمزمه ها و سکوت ها و جنس همه اشیا ،جدای از من و فضایی است که در آن حال را سپری می کنم
زندگی شاد و پر روایت است. پر از ترس های شیرین و پر از حس های ناب. پس هر پیچی ،دیواری و درختی ماجرایی در انتظار است .خطر همه جا هست .برق و نور الکتریکی وجود ندارد ،لوله کشی و آب تصفیه شده نیز ، تا آمدن تلفن به این بخش چند وقتی مانده وحالا حالاها از موبایل ، اینترنت وتلویزیون در ذهن مسافر من به تفرش خبری نیست. پزشک و درمانگاه دورند. خودروها هر چند ساعت یک بار خاک محوطه جلوی خانه ها را به هوا می برند. آدم ها هستند با همه صفت ها ،همه کینه ها و حسادت ها و محبت ها
اما صدای سحرگاهی خروس ها ی هفت رنگ و خنکای ملافه های سفید که در ایوان ها رو به آسمان ظلمانی و ترسناک پهن می شود و صدای شغال های وگرگ هایی که از دامنه کوه می رسد، خواب شیرینی است که دوست ندارم از آن بیدارم کنند
عكس بقعه ابوالعلي است كه روزشنبه سوم فروردين گرفته ام گنبد كج نيست اشكال از عكاس است
اين هم سايتي درباره تفرش
بازدداشت یک مدلول بلند پایه
اولین عکس ها ی بازدداشت شهرام جزایری، او را در یک هواپیمای اختصاصی نشان می دهد در حالی که در هم پیچیده و زخمی است. ناخوابیده و ژولیده به نظر می آید همینطور سخت اندوهگین ،غافلگیر و ناامید
عکس دیگری نیزدارد که پس از فرود و ظاهرا در فرودگاه از او گرفته اند. این عکس مکان نشستن او را به پاویونی تشریفاتی شبیه می کند. با مبلمان و گچبری های طلایی . حالت اودر این عکس ها - وقتی عکس های پیشین او را دیده ایم - شبیه به شاهزاده ای است که به بند گرفتار آمده ونجیب زادگی و اشرافیت او گل آلود شده. دیگر لبخند های میلیاردر شیک پوشی را در صورت ندارد که از فرار یا تبرئه خویش مطمئن است
حالا او دستبند در دست، پشت میله ها و دیوارهای بلند است. اما آنها که از دیروز خبر دستگیری او را شنیده اند و من در معرض واکنش انها در قالب کلمه ها و جمله ها وحالت های صورت و بدنشان بوده ام، چه در محیط خانواده چه در محل کار و تحریریه و همینطور نوجوان و میانسال، از دستگیری او شادمان نشده اند و بازدداشت او برای آنها خبر خوشی نبوده است. گویی دستبند او را انکار می کنند و بازگشت او را برنمی تابند
در یادداشت دیگری نوشتم " شهرام جزایری دالی که قرار بود به فساد ستیزی نظام دلالت کند فرار کرد. او بازدداشت شده بود تا به یک نشانه قوی برای عدالت گرایی و فساد ستیزی نظام بدل شود .اما فرار او لایه اول را به گوشه ای راند ه و لایه های بعدی را به سطح آورده. یعنی همان چیزی با قدرت خوانده می شود که پیش از این قصد جدی برای پاک شدنش در کار بوده"
برای من لبخند شهرام جزایری در عکس ها یی که روزنامه ها و سایت ها در کنار خبر فراراو منتشر می کردند، لبخند مجرم فرار کرده ای بود که زیرکانه تغییر معنای خود را جشن گرفته است

حالا متولیان جستجوی او، این دال فراری را دست بسته در محملی با شکوه، در هواپیمایی اختصاصی و در فضایی پاویون وار چون مقامی بلند پایه حمل می کنند تا مدلول از دست رفته را شکوهمندانه در جای اول خویش بنشانند و بگویند که هیچکس نمی تواند از چنگ عدالت وقدرت فسادستیزآنها بگریزد
در حالی که مردم ناباورانه می خواهند دوباره نتیجه بازی را به نفع دال فراری و مدلول آن تغییر دهند و این متولیان در یافتن او ناتوان باقی بمانند و با او همدست به نظر برسند
مرتبط: فرارمدلول
ویترین كتاب
متني براي خواندن
اين روزها اگر وارد دانشكده علوم اجتماعي و ارتباطات دانشگاه علامه شويد، ميز بزرگ پراز كتابي شما را به خود مي خواند. كتاب ها برای مدت کوتاهی به نمایش گذاشته و فروخته می شوند و كتابفروشي تخصصي ودائمي دانشكده در درون ساختمان قرار دارد
اولين چيزي كه احتمالا جلب توجه مي كند عنوان كتاب هاست و بعد تركيب آنها و پس ازآن شايد اين سووال برایتان پيش بيايد كه چرا اين كتاب ها اينجا به نمايش درآمده و یا اینکه ميزان فروش آنها چقدراست والبته اينكه كدام يك از اين كتاب ها براي دانشجويان اين دانشكده خاص جذابيت بيشتري دارد
در ميان اين كتاب ها نام هايي هست كه به كار كودكان مي آيد" سگ خالدار، دنياي الفبا و پازل شنگول و منگول"؛ چند كتاب عمومي آشپزي و البته يك كتاب تخصصي با نام "طرز تهيه 27 سس" همينطور دائره المعارف بانوي خانه" و" گنجينه خانه داري "نيز ديده مي شود
شايد بتوان كتاب هاي زير را هم در يك گروه جاي داد : "101 ايده رمانتيك ، نكات اساسي براي شروع ازدواج ، روانشناسي همسر ناسازگار و زن شاداب، فرهنگ تربيت كودكان و ماساژكودكان ؛ درمان طبيعي اعصاب، هنر برقراري ارتباط، مدير يك دقيقه اي ، رمز موفقيت ميليونرهاي خودساخته، كپسول مديريت " و اين چند كتاب را هم بتوان با هم رديف كرد" خاطرات يك مغ ، كليات تعبير خواب، راهنماي جامع استخاره، چهار طالع بيني " و در گروهي ديگر: چند مجموعه شعر از شاملو، پروين اعتصامي، فروغ، حافظ و سعدي كه بيشتر در قطع جيبي عرضه شده اند؛ كتابهاي جلال ال احمد و پائولو كوئيلو و همینطور كتاب های مذهبي با عنوان هايي مانند"ما امام زمان را ديده ايم" يا زندگي نامه معصومين و آموزش نمازرا هم اضافه کنید
این فهرست کمی طولاني شد اما اصرار داشتم كه اول نام كتاب هاخوانده شود و بعد چند نكته را يادآوري كنم

شايد هر سال بررسي و تحقيقات زيادي درباره ميزان فروش كتاب و سرانه مطالعه انجام شود والبته بررسي كنندگان در اين تحقيقات ازشمارگان و نوبت هاي چاپ كتاب وفهرست فروش آنها براي تحليل سبك مصرف كتاب در ايران استفاده کنند و يا از راه نظرسنجي، سليقه مخاطب را بسنجند. همينطور شايد كساني از طريق تحليل محتواي عنوان كتاب ها، رده سني مخاطبان ونوع و موضوع كتاب ازرابطه كتاب و كتابخوان تصوير روشن تري عرضه كنند
اما به نظر راه ديگري هم وجود دارد و آن هم تحليل ويترين كتابفروشي ها به مثابه يك متن فرهنگي است تا هم معلوم شود علاوه بر كتابفروش، مشتريان رسانه ها، فرهنگ عمومي و قدرت سياسي چگونه وتا چه اندازه در چيدن ويترين ها نقش دارند و در مقابل، اين چينش با عنوان ها و تركيب خاص خود چگونه و چقدر ذائقه خوانندگان، عابران و مشتريان را مي سازند و بقولي بر مي سازند

همينطور زمان چه تاثيري بر ساختن اين سليقه دارد. مثلا ببينيم ويترين كتاب ها و ميز هاي فروش آن در دهه چهل و بعد اوايل دهه پنجاه با اواخر آن چه تفاوتي مي كند همينطو كتابفروش ها چه كتاب هايي را در ابتدا و ميانه و آخر دهه هاي شصت و هفتاد برجسته و تبليغ كرده اند و حالا اين لحظه كه روزهاي آخرسال هشتاد و پنج را طي مي كنيم چه چيزهايي را پيشنهاد مي كنند
شايد بعضي ها ميزهاي فروش كتاب در سال 57 و 58 در دانشگاهها را بياد بياورند. فضاي ايدئولوژيك آن زمان و تكثر و تفرق سياسي و وجود چندين گروه وحزب، سفره هايي رنگارنگي را براي دانشجويان پهن مي كرد كه مهم ترين خصلت آن اگر درست بياد بياورماين بود كه كمتر كتاب مشتركي درميان آنها به چشم مي خورد . فضاي سياسي بعد از خرداد سال شصت كالاهايي رااز اين ويترين برداشت و چيز هايي را جايگزين كرد. مثلا كتاب هاي شريعتي يكي دو بار از اين ميز ها حذف شد و دوباره به سر جاي اولش برگشت . نگاهي به محتواي ويترين ها و ميز هاي فروش كتاب در دوره اصلاحات باكتاب هاي جايگزين شده آن تفاوت معنا داري دارد
موضوع خيلي وسيع تر از يك نوشته وبلاگي است اما شايد خواندن ميز فروش كتاب دانشكده علوم اجتماعي كه بي شباهت با عموم ويترين كتابفروشي هاي شهر نيست بتواند پايان دهنده این مطلب باشد
كتاب هاي كودكان: در اين سال ها نشانه هاي زيادي از تغيير جايگاه فرزند در خانواده نسبت به نسل هاي گذشته ديده و شنيده ايم موجودي كه به محور اصلي خانواده تبديل شده خوراك، آموزش ، تربيت ،تفريح و سلامتي روح وجسم او بشكلي افراطي مورد توجه پدر و مادر و اطرافيان است. براي همين در هر خانه رديف يا رديف هايي از كتابخانه به اين موضوع اختصاص دارد
غذا: شهر، خانه و رسانه ها دائما از عناصري پر مي شوند كه به طور مستقيم و غير مستقيم به خوردن ارجاع مي دهند بخش
مهمي از محتواي رسانه ها، گفت و گوهاي افراد و پيام هاي شهري و ذهن و وقت مردم را، خوردن پر مي كند . حتي حضور اين همه متخصص تغذيه و رژيم غذايي و هشدارهايي كه كم تر خوردن را توصيه مي كند نيز به حضوري قدرتمند مربوط مي شود
موفقيت : وجود اين همه كتاب هاي موفقيت و رمز ورازهاي آن و ارائه راه حل هاي يك دقيقه اي و يك شبه، روحي را تداعي مي كند كه حس عقب ماندگي بزرگی آزارش مي دهد و البته نمي خواهد براي رسيدن به مقصد با پاي پياده برود حتما آسانسور ويا هواپيماي فوق سرعت نياز دارد . حضور کلمه هاي كپسول ، يك دقيقه ، رمز ، گنجينه و دائره المعاف(چهل صفحه اي ) در تيتر كتاب ها از همين بي صبري نشانه دارد
مشکلات ارتباطی : شکست های عاطفی، سختی های ارتباط گیری در گروه، دعواهای خانوادگی و طلاق، نیاز به جلب توجه و نظر دیگران و شاید بازاریابی عاطفی باعث شده تا كتاب هايي به بازار سرازير شود و راه حل هايي آسان وعملياتي را آموزش دهد
كمبود هاي روحي : شيوع اضطراب، افسردگي و پرخاشگري ها وانواع اقسام ناراحتي هاي روحي، تشنگي خواننده را به خودآموز هاي روان درماني افزايش مي دهد همينطورخستگي عمومي از استيلاي برداشت خاصي از دين مردم را – كه اينجا به ميزانشان كار نداريم _ به سمت فرقه هاي عرفاني شرقي و غربي و همينطور جادو وتعبير خواب مي كشاند
زبان: اينجا هم منظورم زبان خارجي است و هم بيشتر زبان نوشتن . مخاطب اين ويترين ها از زبان پيچيده بيزار است به همين دليل اكثر اين كتاب ها با زباني همه فهم ، بي پيرايه و آسان نوشته مي شود
كتاب هاي غايب : چه كتاب هايي در بساط كتابفروشي ها برجسته نمي شود ودر ويترين نمي نشيند مثلا خوانندگان به كتاب هاي سياسي علاقه ندارند يا فضاي حاكم اجازه نمي دهد يا قدرت سياسي نمي گذارد و يا اين كتاب ها اصلا به چاپ نمي رسد ؟
از كتابفروش پرسيدم كه چه كتاب هايي را دانشجويان مي خواستند كه شما نداشتيد اولين نام كتاب فرويد بود كه بعد كتاب هاي اجتماعي و تخصصي را به آن اضافه كرد
و پيش از آن كتاب هاي كوئيلو ، آنتوني رابينز، شل سيلور استاين، جبران خليل جبران ، شاملو، تربيت كودكان، مشيري ، امام زمان سيره النبي و گنچ هاي معنوي را فهرست پرفروش خود خواند و در آخر كتاب آشپزي با مایكروفر را در صدر نشاند
پيوند قرنيه
ويترين ساعت سازي مانند يك آكواريوم خالي، بدون آب و ماهي بود . تا ساعت ساز بند و باتري ساعتم را عوض كند روبه خيابان ايستادم و از پشت آكواريوم به تماشاي بيرون مشغول شدم. ماشين ها بالا مي رفتند ؛ در ضمن پايين هم مي آمدند. مردي در جوي خالي خيابان وليصر راه مي رفت و با تلفن همراهش حرف مي زد. جوي هنوزدر دست تعمير وعميق است براي همين فقط نيمه تن مرد پيدا بود. روبرو مخروط بزرگي از گوشت دور محور كباب تركي مي چرخيد . دست هاي مردم پر از ساك هاي خريد بود . يكي ميان آن همه ماشين با اسكيت سر مي خورد و شيب خيابان هم كمكش مي كرد . دو نفر هم كمي جر و بحث مي كردند
براي من اين قاب غريبه بود. هيچوقت نشده بود كه حركت كننده هاي خيابان بيايند و بروند در حالي كه من بدون دليل و براي دقايقي طولاني به تماشا ايستاده و البته علامت سووالهاي زيادي را در نگاهها رديف نديده باشم
ياد آن دو استاد فرانسوي افتادم كه در انجمن انسان شناسي از يافته هاي تحقيق خود مي گفتند . يكي از جالبترين هايش اين بود كه در خيابان هاي خاورميانه تنها مردان مي توانند بايستند و دليل مهمي هم نداشته باشند. البته اين قاعده در قاهره يك استثنا خورده بود. پارك ها تنها جايي بودند كه زنان مي توانستند توقف كنند
قاب روبروي من براي اين غريبه بود چون مردانه بود من با چشم دیگری می دیدم

تبخال

روح تب مي كند اما به تن خال مي افتد

فرار مدلول


شهرام جزایری دالی که قرار بود به فساد ستیزی نظام دلالت کند ، فرار کرد
او با داشتن دارایی و ارتباطات گسترده درون قدرت بازداشت شده بود تا به یک نشانه قوی برای عدالت گرایی بدل شود

هرچند این تنها لایه اول دلالت به حساب می آمد و مردم به لایه هایی دیگری از ماجرای شهرام جزایری نفوذ می کردند و چیزهای دیگری را می خواندند. مثلا از خود ناباوری نشان می دادند یا بازداشت ، محکومیت و افشاگری های هم نشین آن را تسویه حساب سیاسی می شمردند
حالا او با فرار خود، لایه اول را به گوشه ای رانده و لایه های بعدی را به سطح آورده ، یعنی همان چیزی دارد با قدرت خوانده مي شود که پیش از این قصدی جدي براي پاک شدن آن در کار بوده است
شدت پاک کنندگی فرار به حدی است که فرمان برکناری های بزرگ وتنبیه های بی سابقه نیز نمی تواند معنای اولیه را برگرداند و
ترازوی عدالت را میزان نشان دهد
بیشتر عکس هایی که این روزها از شهرام جزایری در روزنامه ها و سایت ها منتشر می شود، درست مانند یک کاریکاتور، لبخند مجرم فرار کرده ای را بزرگ کرده اند که زیرکانه تغییر معنای خود را جشن گرفته است