گره بر باد

این همه جنبش و وزش، نسیم و باد، حرکت و تکان ورقص، برخاستن و چرخ و سماع، این همه نعره، غلغل ونغمه؛ صفیر، ناله و چنگ ولالا، برخاستن وخرامیدن همه وصف حال من در بهارزودرسی است که خوشی بی‌صفت و بی‌سابقه‌ای را برایم رقم زده.

این خوشی را با شما تقسیم می‌کنم. باد را گره می‌زنم، یه آن دخیل می‌بندم تا سالی دیگر برسد.

باد بهارى وزيد، از طرف مرغزار

باز به گردون رسيد، ناله‌ى هر مرغ زار

سرو شد افراخته، كار چمن ساخته

نعره زنان فاخته، بر سر بيد و چنار

گل به چمن در برست، ماه مگر يا خورست

سرو به رقص اندرست، بر طرف جويبار

شاخ كه با ميوه هاست، سنگ به پا مي خورد

بيد مگر فارغست، از ستم نابكار

شيوه‌ى نرگس ببين، نزد بنفشه نشين

سوسن رعنا گزين، زرد شقايق ببار

خيز و غنيمت شمار، جنبش باد ربيع

ناله‌ى موزون مرغ، بوى خوش لاله‌زار

.....................................

علم دولت نوروز به صحرا برخاست

زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری

که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

تا رباید کله قاقم برف از سر کوه

یزک تابش خورشید به یغما برخاست

طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند

شکرآن را که زمین از تب سرما برخاست

این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟

وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟

چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟

چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست

طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت

بس که از طرف چمن لل لالا برخاست

موسم نغمه‌ی چنگست که در بزم صبوح

بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست

..........................................

رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد

وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد

صفير مرغ برآمد بط شراب کجاست

فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشيد

.....................................

بهار آمد كه هر ساعت رود خاطر ببستاني

بغلغل در سماع آيند هر مرغي بدستاني

دم عيسي است پنداري نسيم باد نوروزي

كه خاك مرده بازآيد درو روحي و ريحاني

بجولان و خراميدن درآمد سرو بستاني

تو نيز اي سرو روحاني بكن يك بار جولاني

به هرگوئي پريروئي بچوگان ميزند گوئي

تو خود گوي زنخ داري، بساز از زلف چوگاني

بچندين حيلت و حكمت گوي ازهمگنان بر دم

بچوگاني نمي افتد چنين گوي زنخداني

محور جانشینی در گفت‌و گوی ادیان

خوش آمدی به مزارم که کردی‌ام یادم
تو بخوان اوستایی تا کنی شادم
سنگ‌نبشته‌ی گوری در گورستان و دخمه زرتشتیان یزد - پارسال
یادآوری کنم که زرتشتیان یزد از پیش از انقلاب حق ندارند مردگان خود را به شیوه سنتی دردخمه رها کنند .عامل آنهم آنطور که متولی مزار می گفت بزرگ شدن شهر وازحومه درآمدن گورستان و رعایت الزامات بهداشتی دولت بوده ‌است. بنابر این زرتشتیان هم صاحب گورو گورستان به سبک سایر ایرانیان هستند و طبعا سنگ‌نبشته هم دارند.
اما در تفاوت آن باگورستانی مثل بهشت زهرا باید بگویم نشانه‌ای ازرتبه بندی اجتماعی، مالی ویا معنوی دیده نمی‌شد.روحانی درکنارغیرروحانی آرمیده بود. با سادگی وهمشکلی درسنگ‌ها وتزیینات قبور. همینطور قسمت ویِژه‌ای برای آدم ویژه‌ای درست نشده بود.منظورمرده ویژه ای است.
این را هم اضافه کنم راه حلی شرعی برای اجرای احکام مربوط به دفن میت پیدا کرده بودند. تمام سطح داخلی قبر بتن‌آرمه شده بود تا به این ترتیب حرمت آلوده شدن زمین به تن انسان شکسته نشود.
البته رنگ خاکستری و شکل تراشیده و سخت داخل این گورها و تساوی گرایی و سادگی بیرونی‌اش کمی سوسیالیستی می‌نمود.شاید هم چشم ما به زرق و برق از نوع گورستانی عادت کرده است.
حالا چرا الان یادش افتادم. آدم روزهای آخراسفند دفتر یادداشت‌هایش را هم مرور می‌کند.

زیر قالی کلمات

باغچه:" روسری یا مانتویی که بسیار رنگارنگ، گل گلی و غیر شهری باشد"
تصویر سازنده این اصطلاح از باغچه، بی‌نظمی، شلختگی، درهم‌ برهمی، بی‌سلیقگی وبی تناسبی است
اما باغچه الزما اینگونه یا غیرشهری نیست. شاید به خاطر این انتخاب شده که حرف‌های "غ " و "چ" سنگین وپرسروصدا وخشن و غیرقابل هضم هستند و وقتی کنار هم بنشینند، اینطور تداعی می‌کنند. به نظر من همجواری این دو با حرف ملایم "ب"خشونت وقلمبه‌سلمبگی دوحرف دیگر را تشدید می‌کند.یعنی بیشتر نشان می‌دهد
خب این اصطلاح تنها نشانه‌ای زنانه است. شاید برای اینکه مرسوم نیست مردان ما گلباقالی بپوشند.
×حالا این کلمه‌ها وترکیبها وضرب‌المثلها در وانفسای نامهایی چون خاتمی، موسوی و کروبی واحمدی‌ نژاد وترکیبهای تازه ای که از آنها به دست می آید، چه محلی از اعراب دارند، نمی‌دانم.

از ابروش سرکه می‌ریزه

"اخمو. بداخلاق، ترشروی، بدعُنق، تلخ برخورد"

قند و نمک، جعفر شهری

من پارچه او خیاط

زنده بودم تا وقتی سوزن‌های تیز، داغ و دردناک پشت سرهم در نقطه نقطه لثه‌ي نرم و صورتی فرو رفت. بعد از آن انگار تمام ِ من روی صندلی دندانپزشکی خلاصه وکوچک شد در یک دهان و یک دندان و او دندانپزشک ـ جمع شده در یک جفت دست با ابزاز
اتاق پر شده بود با صدایی شبیه یک نقاله‌ی آب، فش فش فواره‌‌ای رسوب گرفته وتنگ، رنگ شیری دستکش دکتر که نمی‌دانم چراهمیشه بوی پودر بچه پخش می‌کند، تازه تای اتو هم دارد. سفیدی روپوش و تندی سبز پیش بند جراحی‌اش با ماسک پلیسه‌‌دار و پُرزهای مغزپسته‌ای‌اش، پوست تراش خورده صورت او و چشم‌هایی که از پشت عینک محافظش تار دیده می شود. موهای پنبه‌ای و سرتاسر سفیدش، گرمای نورافکن سیار و مهتابی وآفتابی عمود بر آن، سردی وآهن‌نمایی ابزارهای کوچک وبزرگ و دستی و برقی‌اش وخلسه من از آن همه قطره‌های قوی ونیمه‌بیهوش کنند‌ه‌اش.
حالا من یک قطعه چوب او یک نجار. دستهایش جابه چا تیشه، اره، مته، پیچ گوشتی انبردست. با خون ریزشی آرام، بدون درد، شی‌ای تسلیم، تراش خوردنی، تغییرکردنی، حفرشدنی، شکل پذیرفتنی، او مکنده و جاروبرقی‌وار. جمع‌کننده‌ی همه تراشه‌های مایع وخونین با صدایی خش‌دار پُرهواو پُرخالی.
حالا من یک قطعه فلز،یک تکه فولاد او یک فلزکار. من سخت‌تر ازچوب، مقاوم ترازسنگ.
درآخرمن خلاصه شده دریک لثه نرم، او سوزنی با نخ سیاه، بخیه زننده، چفت‌کننده‌. فاصله‌گذارنده‌ای نامنظم، سوزنی بی‌ درد و بی‌سوزش، بارفت و برگشتی طولانی، روی شی‌ای بی‌زبان، بی آه
من پارچه او خیاط

مرتبط: خدایان سلامتی ، حکیم و متن‌خوانی و ICU

مردم ‍‍ِ شناور در کامنت

کامنت‌های خبرهای تابناک گاه از خود خبرها خواندنی‌ترند. چه نظرهایی از صافی رد می‌شوند نمی‌دانم،چه کسانی از بیرون نشسته‌اند تا نظربگذارند باز هم نمی‌دانم با اینهمه اما رنگی هستند. از خارج واز داخل، روشنفکر وناروشنفکر .خسته وعاصی و جان به لب رسیده یا راضی، با کلمه‌هایی مسلح یا تسلیم و عابد و عاشق؛ یا خوشحال وهیجانزده، صادق وبی‌قالب یا قابدار.همینطور انقلابی وپرشعار و پرصفت یا با زبانی بی‌زبان وسرد. همینطور طنزناک یا خشک و رسمی.