زباله شهری درگورستان
مردگان گورستان درچشم ما خانهای بیحال، خاکستری یا پرزباله دارند که باید با گلاب شستشو شوند
این زباله ها اما رنگیاند، روشناند، امیدبخش، صورتی، سرخ، آبی، سبز. هرچند با برگهای زرد و قهوهای و سردی خاک گورستان در آمیختهاند
زبالهها در اینجا سالماند. در خود یا دیگری منحل نشدهاند. نوشتههایشان هنوز خواندنی است. قطعه قطعهاند.جداشدنی. میشود همین حالا غنچه گلایول صورتی را برداشت و دوباره در آب گذاشت
مردگان اینجا همانی را می خورند که ما میخوریم، سردشان می شود ،طالب رنگ و بوی گل و نور شمعاند
مردگان همان ماییم با دوپا، دو دست، معدهای بزرگ و سینهای پردود که اینجا وآنجای گورستان میپلکیم اما ممنوعالخروجیم
مردگان همان ما زندگانیم که درگورستان ادامه پیدا کردهایم
زانتیا بهتراست یا آلزایمر
یا اگر معادل آن را میدانند با هربارمراجعه به این موسسه برای آزمایش، ویزیت و یا شیمی درمانی، این غول زشت و قدرتمند درقالب آن" کلمه" معمول ظاهر نمیشود
بنابراین هرچه بیمار واطرافیان او را از کلمه "سرطان " دور و هرچه آن را پنهان کند، تسکیندهندهتر است.همینطور هرچه این بیماری وامثال آن، لباس کلمههای ناشناختهتری را بپوشند، بهتر و به وضعیت باثباتی از منزلت نزدیکتراست
شاید این یکی از دلایلی باشد که نهادهای پزشکی بینالمللی اصراردارند به " دچار ایدز" شده بگویند "حامل ویروس اچ آی وی"
به هرحال شوهر " شهین خانم" یا " عیال خسرو خان" ، بیشتردوست میداشتند علاوه بردلایلی که دراین پست خواندنی و پذیرفتنی آقای دکترقاضیان آمده، به جای آلزایمر زانتیا گرفته باشند
نماز باران
ترس با لهجه
پاره و بریده بریده گفت:" من خواب بودم الان ازخواب ببدارشدم، نمیدانم؛ شمارهای نگرفتم." لهجه داشت لهجهی خراسانی. یک خراسانی ِ خراسان ندیده
قطع کردم اما ازصبح صدای قلبش یکی در میان با قلبم میزند
دعای مستجابزده
آناهیت اما امروز، روزخوشحالیاش بود. آخرکار گفت تا آخرآبان که نمیایی اینجا ؟جوابم مثبت بود. بعد خبر داد بالاخره ویزای امریکایش آمده، همین دوسه روزپیش. بلیت راهم رزروکرده و اگر دیگرمرا ندید اینباررا خداحافظی حساب کنم
نفهمیدم چرا خبری را که اینقدربرایش مهم بوده، وقت تمام شدن کار و رفتنم میدهد. شاید گذاشته بود مثل همیشه خودم بپرسم. من هم که فکرکرده بودم شاید پرسیدن چند باره ناراحتش کند
حالا بعد ازدوسال انتظار، آرزویش برآورده شده بود. خیلی از مشتریها از ماجرای زندگیش، طلاقش وتصمیم دسته جمعی خانواده اش برای رفتن وکلاس زبان رفتنهای مکررش در روزهای جمعه و نگرانی اش از آیندهای مبهم درامریکا خبرداشتند. وقتی توی نوبت می نشستی، میشنیدی داره تعریف میکنه
بهش تبریک گفتم دلم هم کمی گرفت که شخصیتی چسبیده به گوشهای از زندگیام در حال جدا شدنی همیشگی است. مثل شاخه کوچکی که ازدرخت کنده میشود। اما شوق او سرایت کننده بود. چه احساس خوبی! یک انتظارچندساله وغیرممکن، ممکن و یک آرزو برآورده شده بود. اصل حاجت مهم نبود من لبالب یک دعای تازه مستجاب شده بودم। بوی نانی را می داد که از تنور بیرون آمده بود یا پوستههای ورقه ورقهی نازک و سفیدی که هنوز روی چهرهی صورتی نوزادی یکروزه است
چند باربه زبانم آمد ازاو بخواهم پیش ازرفتن چند تا عکس از چهرهاش بگیرم।اما نگفتم چرا؟ نمیدانم. شب خواهرم گفت هدیه ای برایش بخریم. فکرکردم همانموقع وقت خوبی است تا ازصورت مهتابزده و رنگ پریدهاش، ازچشمهای سبزش که باحلقه گود افتاده وتیرهای درزیربرجسته شده و اندوهی که ازآن ته، همنشین یک لبخند بزرگ می شود، قاب بگیرم
به زبان اصلی
چقدرراحتاند وقتی میدانند کسی که گوشش نزدیک دهان آنهاست یک کلمه هم ارمنی بلد نیست. فقط از موسیقی کلام و نگاههای ریز، بالا و پایین رفتن تن صدا و نزدیک و دورشدن دهانشان، خنده های یواشکی و حضوراندکی هراس و لذتی که دراین خلوت " نازبانفهمی" من به دست آوردهاند، میتوان فهمید احتمالا درباره رییس وحاشیههای محل کارشان - آرایشگاه - صحبت میکنند
فکر کردم چرا توی این چند سال از آنها یا از آلینا چیزی یاد نگرفتهام. اما دیدم اگراینجا رو انتخاب کردم به خاطرنفهمیدن زبانشان ولذت بردن ازبی معنایی کلمههایشان بوده
کاملا مرتبط: کارخانه آرایشگری
کیوسکخوانی درتهران
به موازات این ستون کاغذی، یک ستون گوشتی از مردم – به طورمعمول مردان - صف می کشند از همان همشهری شروع میکنند، تیترها را می خوانند و جلوتر میآیند، درحالی که جابجا دستهایی به زحمت از لابلای تن شان داخل میشود تا روزنامهای بردارد
این صف اما در مقایسه با تجمعی که در برابر دیوار سمت راست کیوسک برگزار می شود، کم رنگ است. هشت روزنامه ورزشی در دو ردیف چهارتایی با غلبهی رنگهای قرمز و آبی و خیلی مرتب، نیمهی بالای دیوار را می پوشانند. اگر تمام کیوسک را یک روزنامه ببینیم، اینجا تای اول صفحه اول آن است
روزنامه فروش درست زیر این نیمصفحه تختهای گذاشته و روی جوی آب را پوشانده. روزنامههای کیهان، رسالت و جمهوری و دیگرروزنامهها همینجا نشستهاند درحالیکه فقط نام و لگویشان پیداست. هر تیتراول زیر روزنامه دیگر پنهان شده است. انگار این روزنامهها تنها یک تیترفرعی و کوچک هستند واهمیتی ندارند تا با سوتیتر،عکس یا نیمی ازمطلبشان در صفحه اول کیوسک چاپ شوند. اگرمیخواهید وعلاقه دارید باقی متن را بخوانید، به صفحه... مراجعه کنید. یعنی مثلا روزنامهی رویی را بردارید تا ببینید نیمصفحه اول کیهان چی نوشته است
داشتم میگفتم برای همین تخته وروزنامههایش است که ورزشی خوانها مجبورند درحاشیه خیابان وپیاده رو بایستند و حلقه بزنند
قیافهها – که باز معمولا مردانند- خیلی جدیتراز قیافهی همشهری و ایران و اعتمادخوانهاست. ابروها را دروسط گره زده، چشمها را ریز کرده، صاف ایستاده یا تنه را روی یک پا تکیه دادهاند. بعضیها هم کمی گردن راکشیدهاند و یکی یکی وبا دقت تیترهای ورزشی را میخوانند. خنده ای هم روی لب ندارند. خطوط چهره هم بیشتر به خواندن میماند تا اظهارنظر، تحلیل و یا اطمینان. حداقل من تا بحال چیزی ندیدهام
تیترهای ورزشی همیشه خودمانی، کوچه بازاری، نقل قولی، لات منشانه، زمین چمنی و به قول روزنامه نگارها زرد است. امامعلوم نیست چرا این وضعیت غیررسمی درحس و حال وشخصیت خوانندههای ایستادهی ما یا به قول آقای حسین قندی " مفت خوانها " منعکس نمی شود. ردیف نیست، تجانس وهمرنگی ندارد
تکیهکلام های کوچه بازاری و شایعات و حرفهای خاله زنکی- یا عمو مردکی- ، رجزخوانیها و تهدیدهای بینباشگاهی خیلی داغ و جدی است. جوری است که دراین شلوغ ترین و پرخوانندهترین بخش کیوسک، انگار نگاهها دارد تیترهایی مثل واقعه 18تیر، سقوط یا دستگیری صدام، تبریک ناطق نوری به خاتمی برای پیروزی در انتخابات، فرو ریختن برجهای دو قلوی نیویورک، پیروزی احمدی نژاد، ترورحجاریان را می خواند. کمی اغراق می کنم ولی اتفاقها و رویدادهای دست دوم-ی را بیاد نیاوردم
اما مطمئنم که این خبرهای سرخ و آبی مثل شبه نقل قولهای افشین قطبی از کتابهای آموزش موفقیت و قهر و دعوای علی کریمی، ناسزاهای علی دایی درکنفرانسهای مطبوعاتی درچهره این خوانندهها از خبرهای رسیدن نرخ تورم به رقم 30، سقوط قیمت نفت، دعوای رییس بانک مرکزی و رییس جمهوری، کاغذ پاره بودن یا نبودن مدرک برای وزیر و وکیل شدن، طرح تحول اقتصادی، نامهای انتخاباتی مثل مککین، اوباما، خاتمی، کروبی، قالیباف، صدورقطعنامه سوم شورای امنیت علیه ایران و بالاخره سرمایی که پیشبینی شده 5/1 برابر سرمای سال پیش است، مهمتربه نظرمی آید. بدن، نگاه، تعداد وحال و حسشان که این رامیگوید
دومینوی بازار
بازارو اعتصابش معاون رییس جمهوری را به سخنرانی در جمع بازاریان می کشاند، برای " عادی شدن وضعیت امنیتی آن" پلیس مراقبت می کند و بالاخره اصناف را هم وزن دولت می کند و این دو را سریک میز مذاکره می کشاند. هرچند ریشه ماجرا به "اراذل و اوباش" نسبت داده شود وبازاریان به "هوشیاری" دعوت شوند "
اول اصفهان، بعد تبریز، بعد تهران، اول تجمع درمسجد امام بعد تعطیلی تیمچه طلافروشان بعد پارچه فروشان بعد فرش فروشان
کلمه های صنعت، بانک، صنایع دستی، گردشگری، بورس، تولید، نفت خیلی وقت است که رنگهای گرمی خورده اند اما اعتصاب وتعطیلی یک بازارسنتی و" بازگشایی و "عادی شدن فعالیت آن " همچنان نشانه پررنگی است. پررنگ تراز کلمه های دانشگاه ومعلمان و اعتصاب هایشان
دالایی لاما در پیله
روبروی من ایستاد
قوی بود ، نفوذ می کرد
گویی همین الان می توانست دهها غزل رااز بر بخواند یا جواب معمای لاینحلی را آماده دارد و درضمن می تواند دعوای پیچیده ای را قضاوت کند
باهوش بود اما کمیت نداشت
می آمد که بگوید درذهن من چه می گذرد. نامم چیست و چه زمانی قرار است برگردم . همینطور خاطراتم را از بربود
انگار سرش چند کتابخانه سوخته ونسوخته را باردار بود
گویی هیچوقت نوزاد نبوده ، راه رفتن را یاد نگرفته یا حرف زدن را آغازنکرده . همیشه همینطور بوده و خواهد بود
دور بود، سنگین و پرراز
....
بهار
هزارتوی شهر
زباله است. بی قیمت و بیارزش. دور ریختنی. نخواستنی و دیگر نباید بودنی. نازیبا، از شکل افتاده و مچاله. بدبو و فاسد شدنی، بیماریآور و مرگزا. درهم فرو رفته اما جداشدنی، دور رفتنی، ترسآور و احتیاط برانگیختنی
پاره پاره است. هزار جزیی. تکههایی از هویتهای جداگانه. فاقد معنایی سنگین در مرکز. بدون حضور اشارههای صریح به دیگری با رابطههایی گسیخته. بیانسجام. در نبود چارت تشکیلاتی. بدون رییس بدون مرئوس، ناخویشاوند
زبالهها وقتی کوه میشوند معلوم نیست از فرمانیه آمدهاند یا از شهرری. از شهرک راه آهن یا هفت حوض. فقیرند یا ثروتمند.مهم نیست اصل بودهاند یا ساخت چین، وطنی ِ خالص یا دست ساز خانگی. یعنی که کدامند: محلی، ملی یا بینالمللی.مشخص نیست از زبالهدان پارک ملت در این توده سنگین نشستهاند یا از دبستانی غیرانتفاعی آمدهاند .... ادامه در هزارتو با عنوان زباله، شهرودگر شهر
شعارهای انتخاباتی - اصلاح طلبان
همراه شوعزیز/ همراه شو عزیز
تنها نمان به درد/ کین درد مشترک
هرگز جدا جدا / درمان نمیشود
دشوار زندگی / هرگز برای ما
بیرزم مشترک / آسان نمیشود
تنها نمان به درد/ همراه شو عزیز
همراه شو/همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به درد / کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/ درمان نمیشود
اگرچه کلمهها در قالب یک سرود انقلابی نشستهاند اما فریاد نمیزنند، تهدید نمیکنند، سلاح ندارند، خون از اندامشان جاری نیست، اصلا سرخ نیستند و از آن مهمتر رنگی هم نشدهاند. از پیکرهای کشته یا مجروح یا شکمهای گرسنه و دلهای داغدیده چیزی نمیگویند. باید و نبایدهای محکم ندارند. پر ادعا نمینمایند؛ نقشه نمیکشند، تاریخ را به دورههایی تقسیم نمیکنند، وعده نمیدهند، از خود پُرنشدهاند و نمیخواهند چیزی یا کسی را سرنگون کنند، قطعیت نمی پذیرند.هرچند از رزم می گویند
کلمهها اما ایهام هم دارند، کنایه آمیزند و تعین ناپذیر. مخاطب در لباس بدل فرو رفته است و به نام "عزیز" خوانده میشود. جانشینهای دیگری چون "مردم"، "خلق"، "فرزند"، "هم رزم"، "مجاهد" و رفیق" کنار گذاشته شدهاند. "درد مشترک"، "دشوار زندگی"، " رزم مشترک" معین نمیشوند، صریحا معلوم نیست به کدام سو اشاره میکنند و البته گویی زیر لب گفته میشوند. آهسته تا اینکه گوشی یا موشی نشنود. احتمال دارد تصریح و بلند گفتن یا شنیدن جریمهزا باشد. فاش گفتن عقوبت بردارد
فاصله میان گوینده و شنونده زیاد نیست. به گفت وگوی یک معلم سختگیر وعصبانی با یک شاگرد تنبل یا رهبر بزرگ یک حزب با یک هوادار ساده یا یک شاه شاهان با رعیتی از آن دور نمی ماند
فاصله نزدیک است شاید دو نفرند که روی یک نیمکت یک پارک نشستهاند یا طبیبی که بیمار نفسش را روی صورت خود حس میکند یا پیری که در گوش طلبکنندهای نجوا میکند یا مادری که آرام فرزندش را نوازش میکند
فاصله نزدیک است چون "ما" با صورتهای مختلف، آشکار و پنهان در صف کلمهها پراکندهاند. این "عزیز" به همراهی خوانده میشود، به تنها نماندن. درد مشترک را یادآوری کردن. راه جدا را مذموم شمردن، دشوار زندگی را تنها از راهِ رزم مشترک، آسان شدنی دانستن و همراه شدن را جابجا تکرار کردن
"عزیز" و شنونده به نظر میرسد درخود فرو رفته است، گوشه نشستهای، درهم پیچیده، سرد و فاصله دار. ناامید و سرگردان و به خود و روزها مشغول. رها شده
این مصرعها اما لباس آواز پوشیده و در صدای شجریان نشسته است. بنابراین هرچه بار آواز از نوع صدای شجریان است، بار این کلمهها و معناها و شعار انتخاباتی شد ه است
شعر و آواز بودنش باز هم از تصلبش کم میکند، رنگ ذوق و احساس میدهد. رقیقترش میکند. گوینده را مشفقتر نشان میدهد. از بار سیاسی و تند و آشکار آن می کاهد. شعر، موسیقی سنتی و شجریان با نجوای نزدیک و ناصحانهی گوینده سازگارتر است
گوینده احتمالا به این نتیجه رسیده که یک گوشهنشسته، افسرده و منزوی را نمیتوان با کلام سخت، استدلال، فلسفه و سیاست به زندگی بازگرداند و خسته و بریده از معناهای پیشین را نمیتوان دوباره با کلمههای تروتمیز و شیک، از دموکراسی، انقلاب، وطن، عدالت اقتصادی و اصلاحطلبی شارژ کرد
کلمهها قوی نیستند، اطمینان ندارند، میخواهند امید دهند، تا حدی هم میدهند اما از روشن کردن و نمایش افقی روشن ابا میکنند، میترسند آینده به همین تیرگی امروز باشد چیزی که با شعار اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری پیشین کمی فاصله دارد. آن وقت کلمهها کمربند را محکم بسته بودند، بند پوتین یا کفشها را گره زده و پاها را به عرض شانهها باز کرده بودند، کمر و پشت را راست کرده و نگاه را به نقطهای در جلو دوخته و با اطمینان گفته بودند "دوباره می سازمت وطن"با ضمیر مفرد و متصل به فعل. به تنهایی، مطمئنا، حتما. اما حالا از من به ما و استواری و اطمینان به تردید چرخیدهاند
گوینده هیچ وعدهای برای ساختن یا دوباره ساختن چیزی به آن عزیز نمیدهد. نمیگوید حتما این درد مشترک درمان میشود یا دشوار زندگی آسان میشود. الا و اگر می گذارد. اگر تو بیایی، ما بیاییم همه بیایند