روزنامه يك‌چشم

آقاصفر، تمامِ دهه پنجاه، روزنامه‌فروش محلۀ ما بود. "کیهانی" هم بهش می‌گفتند. مردی  سوار بر موتور که خورجین‌اش از مجله و روزنامه سنگین است و مثل کفۀ  ترازو، هر لحظه  به یک طرف  سکندری می‌خورد. ما تمام کیهان بچه‌ها، دختران- پسران، جوانان، زن روز و روزنامه‌های پاییز و زمستانِ انقلاب در سال 57 و همینطور روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌های  چند سالی بعد از انقلاب را از او می‌خریدیم.
عصرها با فریاد  کیهان – اطلاعاتش می‌آمد، وقتی کیهان 5 ریال بود و بعضی هم مشتری هرروزش بودند. بعدها نمی‌دانم چرا نیامد و ما  برای خرید روزنامه به دكّه چوبی و قدیمی‌اش می‌رفتیم. فکر نکنید مثل حالا هر چهارراه یک کیوسک مطبوعاتی داشت. شاید رفت و برگشت‌مان یک ساعتی طول می‌کشید.
دیشب خواب دیدم تا از اتوبوس پیاده شدم، روبرو، یک مغازه کوچک ِ تمام شیشه‌ای بود. همان دكّه به مغازه تبدیل شده بود. جلو رفتم. از دو سه نفر دم ِ در، سراغ ِ آقاصفر را گرفتم. به میز آخر اشاره کردند. رو‌ به پنجره، مرد ِ پیری نشسته بود. انگار  کار ِ کیوسک  را به کسی سپرده بود اما خودش هم هر روز می‌آمد. چهرۀ عجیبِ او یک ‌چشم  داشت. یعنی به جای دو چشم، یک چشم درست در وسط بود  ولی درشت. دو یا سه برابر اندازۀ معمولی.