جهاني بدون نشانه

درست مثل يك د‍‍ژ بتني از نشت حس هايش به بيرون جلوگيري مي كند. كم حرف ترين آدمي است كه ديده ام. نگاهش بدون موج است نه شاد است نه غمگين ، نه پرسشگر نه توهين آميز، نه گرمايي بروز مي دهد و نه به گله يا تقاضايي آميخته است، نه از نگاهش سخني شنيده مي شود و نه كينه و رضايتي را منعكس مي كند
بدنش خيال گفت و گو ندارد يعني انگشتانش هيچوقت مشت نمي شود، دست هايش در هوا باد نمي سازد نگاهش دور نمي رود و به نظر نمي آيد تا به حال رطوبت ديده باشد. لبخندش كم وسعت است. طول موج صدايش هميشه در خط پايين راه مي رود. پوستش را هم سخت مهار كرده است هيچ جاي صورتش چين نمي خورد. نديده ام كه ابروهايش به هم گره خورده باشند. آب دهانش بدون بروز جنبشي در دهان و گلو پايين مي رود. دم و باز دمش در سكون رفت وآمد مي كنند. پاشنه هاي پاهايش نمي خواهند زمين را سوراخ كنند. دندانهايش به هم ساييده نمي شوند. كلمه هايش رنگي و گرم نيستند، محض اند. با پوستي كنده ، بي لعاب
در پي سالي كه به دنبال تفسير من گشته ايم، فرهنگ لغت كوچكي تاليف كرده ايم. يعني مي دانم چه تعبيري در اننتظار خوابي است كه ديشب ديده ام . چه جايي از كلمه هايم با بغض تقاطع پيدا مي كند. مي فهمم غيبت مستقيم نگاهم را به چه چيزي تفسير مي كند وقتي دارم درباره خاطره اي يا عقيد ه اي حرف مي زنم. مي داند وقت گفتن چه كلمه هايي دارم دسته هاي صندلي را خفه مي كنم . چه وقت دستم را حايل صورتم كرده ام. مي شنود نفس هايم در كجاي جمله من عميق مي شود
او يك نرم افزار خارق العاده و مانيتوري معجزه آسا ست اما من در سويي از شيشه ايستاد ه ام كه خاصيت شيشه بودگي خود را تنها درلايه روبروي من نگاه داشته است. من ديده مي شوم درحالي كه از تماشاي آن سو ناتوانم
اگر احترام تمام قامت او و نياز من به گفت و گو درباغ معناها نبود ، مني كه با انعكاس نشانه ها نفس مي كشم، از اين فضاي خالي از نشانه ها، با سرعتي تمام از خفگي و جنون مي گريختم

تماشاي تماشا -2


دوم خرداد در اريكه ايرانيان
گاه تماشاگر بليت مي خرد، وارد سينما مي شود در حالي كه ماجراي فيلم برايش آشناست. او نام كارگردان را مي داند، فيلم هاي ديگر او را ديده و از فهرست جايزه هاي كوچك و بزرگش با خبر است. عكس بازيگران آ ن را روي بيل بوردهاي عظيم خياباني در چشم دارد. پاره هايي از فيلم را در تيزر تلويزيوني تماشا كرده؛ همكار و دوست و فاميل پيش از او به تماشاي فيلم نشسته و آن را برايش روايت كرده اند. نقد هايي در نشريات خوانده و حالا كه روي صندلي به انتظار آغاز فيلم است مي داند كه بايد در صحنه هايي از فيلم وحشت كند يا منتظر خيس شدن چشم هايش باشد يا از خنده تا شود. يا به تامل بنشيند و يا سكانس ها برايش به تابلوهاي نقاشي آبرنگي شبيه شوند يا يادش باشد كه بعضي كلمه ها و جمله ها را در ذهنش يادداشت كند و اگر نه ذهنش را به جريان معما گونه و راز آلود روايت فيلم بسپارد
ما يعني ازدحامي كه امروز ساعت پنج عصر در سالن اريكه ايرانيان بوديم، چون تماشاگري كه نوشتم، ازپيش مي دانستيم قرار است بيننده فيلم كارگردان پيري باشيم كه سالياني پيش مانند يك آهن ربا براده هايي از شور، محبوبيت و اميد را به دور خود و فيلم هايش كشيده بود. يعني تا مي شده معني خلق كرده و همان اندازه نقد و توطئه عليه او برانگيخته شده و تا مي شده حادثه و حرف و اميد و تغيير دور و بر اسمش چرخيده
اما حالا ما مي دانستيم نيامده ايم تا چيز تازه اي ببينيم و فيلم بياد ماندني اي را تماشا كنيم . براي همين اول، بر خلاف آن سال ها فقط برخاستيم و برايش كف زديم، شعار نداديم، قربان صدقه اش نرفتيم، به رقيب هم ناسزا نگفتيم
فيلم شروع شد، ادامه يافت و به تيترا ژ پاياني نزديك شد اما بر روي خطي كه اوج نمي گرفت، همينطور افقي مي رفت. نه كنشي خيزان داشت، نه كنشي افتان و نه گره اي و گشايشي در روايت
با همين آگاهي آمده بوديم ولي تا آخر، انتظار روي تك تك بدن ها از وزير و مدير و نماينده سابق تا استاد و دانشجو و زن ها ومرد ها، پراكنده روي صندلي ها باقي بود
اين انتظار درهمه چشم ها و صورت ها و طور نشستن ها و ايستادن ها و تكان خوردن ها و نخوردن ها ديده مي شد. حتي به نظر مي رسيد گوش ها هم به سوي تريبون كشيده شده . دست ها نا خود آگاه در شكلي از آماده باش قرار داشت تا در لحظه اي از فيلم و يا اداي سخني جذاب از هنرپيشه اول آن و يا در لحظه بر خاك انداختن رقيب ، محكم بر هم كوبيده شود و كوبيده شود و كوبيده شود
تقريبا همه نگاهها در همه مدت ، به صحنه دوخته شده بود؛ حتي وقتي ميان دهان و گوش دو نفر، نظري و نقدي ومتلكي جابجا مي شد آنها كه ايستاده بودند اين پا و آن پا نمي شدند . پچ پچه ها بود اما موج نمي گرفت. موبايل ها در كار بود ، يكي آن وسط مثل تخمه و سيگار فروش هاي قديم در ميانه فيلم، فرم اشتراك نشريه اي حزبي را بلند بلند توزيع مي كرد
اما همه تا آخر ماندند منتظر؛ كم يازياد شاد ، پر از نوستا‍لژي ، كمي اميدوار با چاشني اي از اشتياق و هيجان ، حسي از نظارت ، اندازه اي تلخ به همراه غرولند. بي آنكه كسالت آور و تكراري بودن فبلم را جدي بگيرند. چيزي بود شبيه ديد وبازديد هاي عيد

پي نوشت : براي من كه بعد از چند سال به چنين مراسمي رفته بودم آدم ها تغيير زيادي كرده بودند. گاه پيرتر، شكسته تر ، نااميد تر و يا مدير تر و وزير تر مي نمودند و گاه پخته تر و شاداب تر. چه آنها كه در آن شلوغي با موبايل دنبالشان گشتم و چه آنها كه اتفاقي ديدمشان و چه آنها كه از دور و كنارشان گذشتم و نخواستم ديداري تازه شود. به هرحال مثل اين بود كه بعد از سالها همه اهالي محله قديم را در يك جا ببينيد

تماشای تماشا- 1

تماشا گری که در سینما نشسته و فیلم می بیند ،خود موضوع تماشاست
نیمه دیگر فیلم این طرف در تاریکی اتفاق می افتد
البته درکاملا نیمه بودنش شک دارم
این بستگی پیدا می کند با روایتی که روی پرده جریان دارد
وقت هایی آن قدر نزدیک می شود که تماشا گر را به روی پرده می کشاند
انگار می شود نامش را به عنوان بازیگردر تیتراژ نوشت
و گاه آنقدربا تماشاگرفاصله می گیرد که هنوز پاره ای از فیلم نگذشته او دورها در خیابان قدم می زند
او در فیلم بازی می کند
حتی وقتی چیپس و ذرت بوداده و آب میوه می خورد
وقتی نمی خورد
وقتی با بغل دستی اش ریز ریز حرف می زند
وقتی حرف نمی زند
زمانی که با موبایلش بازی می کند
اس ام اس می فرستد ؛ وقتی نمی فرستد
وقتی دائم جابجا می شود
وقتی راست و بی تکان نشسته و جنب نمی خورد
پلک هم نمی زند
دمی که نفس را هم درنیمه راه نگه می دارد
وقتی بغض می کند با چشم های خیس تماشا می کند
وقتی می خندد؛ بلند بلند یا فقط تبسم می کند
وقتی تکه ای می پراند وقتی دست می زند قهرمان فیلم را تشویق می کند یا آدم بد فیلم را هو می کند
وقتی نفر جلویی قد بلند است ؛ یا زیاد و بلند حرف می زند
وقتی او تذکر می دهد که کوتاه شود یا لب فرو بندد
وقتی فیلم تمام شده و باید برود ولی هنوز نشسته وتماشا می کند
مات است
تفاوتش این است که آنها که روی پرده بازی می کنند دیالوگ ها رااز حفظ می گویند ،سناریو می خوانند و کارگردان را اطاعت می کنند ؛ اما این یکی یا یکی ها، در تاریکی نشسته ها بی رهبر بازی می کنند
موضوع اول تماشاست
وبعد تماشای تماشا
دو فیلم است بایک بلیت

پی نوشت : وقتی پارسال فیلم میم مثل مادر را می دیدم ضربان قلب تماشاچی ها و نوسانات حال و بدن و صداها و سکوت ها تماشایی بود . چیز هایی هم در تاریکی نوشتم ولی بعد از روشن شدن چراغ ها معلوم شد غیر قابل خواندن اند. اینها را که نوشتم چیزی شبیه آنها بود