روی تپههای عباسآباد نشسته است.یک راه اختصاصی آن را از بزرگراه حقانی جدا میکند. دور از شهر، بالای آن و جدای از هیاهوها، به یک دوک نشین انگلیسی شبیه است
سقف و ستون تالارها، بلند و تراشیده است از جنس بتن. اینها با هم فضای داخلی یک کاخ را تداعی میکنند هرچند کاخها بايد اشرافیتی کهنه را به ذهن نزدیک کنند نه مدرن را
از یک نظر شبیه کوه است. سنگی، بلند، سخت و زمخت. اما پرشکوه از نوع ساده آن، وقتی کمی بالا رفته و درونش گم شده باشیم. منظورم این است که به محاصره آن درآمده باشیم، نگاه قله به ما، کوچک، کوتاه کننده و رعب آور است. عامل فراموش کردن و محو هر نوع بلندی موجود در ذهن و روح
به دربار شبیه است که زندگی و کار و بار یک شاه با ملکه و خدم و حشم او را اداره میکند. پرآداب، پر تشریفات،پر وسواس، پر از ریزه کاریهای نوشته و نانوشته و البته هزارتو
جایی که نفسها به احترام یا از روی ترس یا لذتِ تماشای یک شکوه، حبس میشود. قدمها آهسته، سنگین و بیصدا برداشته میشود.مثل پایی که در برف فرو میرود. حرف میزنی اما با صدایی فرود آمده،با کلمههایی چیده شده، با کمترین حروف
کتاب، پادشاه این کاخ است. آنها را اگر از اینجا جمع كنيد بلافاصله به یک فست فود بزرگ زنجیرهای تبدیل میشود. چند طبقه پر از گفتوگو های بلند، دود و رنگ و بوی صدها غذا. و جویدن و جویدن و موسیقی روز. همینطور تکثیر دهها قطعه زباله و پر شدن چشم از آن
اینجا سکوت، دیوار بلندی است که هر کتابخوانی را در جزیرهای تنها میگذارد. این عظمت اما آدم را به یاد داستان آن پادشاه قصهها میاندازد که برهنه بود اما همگان باید لب به تحسین لباس فاخرش ميگشودند. بخش جستجوی وبسایتش، نشان از گنجی پنهان در تپههای عباسآباد دارد، نام آثار، نویسندگانی که یکجا گرد هم جمع شدهاند و تو با یک بلیت رفت و برگشت مترو می توانی به همه آنها دست پیدا کنی. اما در آخر، این خزانه زیبا و پر طمطراق، تهی است.کتابدارانش میگفتند تنها ثلث کتابها رده بندی شده و سالها وقت لازم است براي مراجعان قابل دسترس باشند
هيچكدام از منابعي را كه ميخواستم نيافتم. دوساعتي از شب گذشته بود هنوز حوضهاي حياط قلقل ميكردند. چراغ آپارتمانهاي تپههاي روبرو روشن بود.ديگر آخرين مراجعهكنندگان كتابها را ميبستند،از تالارها بيرون ميآمدند و در انتظار حركت آخرين سرويسها دور و بر حوضها ميپلكيدند
سقف و ستون تالارها، بلند و تراشیده است از جنس بتن. اینها با هم فضای داخلی یک کاخ را تداعی میکنند هرچند کاخها بايد اشرافیتی کهنه را به ذهن نزدیک کنند نه مدرن را
از یک نظر شبیه کوه است. سنگی، بلند، سخت و زمخت. اما پرشکوه از نوع ساده آن، وقتی کمی بالا رفته و درونش گم شده باشیم. منظورم این است که به محاصره آن درآمده باشیم، نگاه قله به ما، کوچک، کوتاه کننده و رعب آور است. عامل فراموش کردن و محو هر نوع بلندی موجود در ذهن و روح
به دربار شبیه است که زندگی و کار و بار یک شاه با ملکه و خدم و حشم او را اداره میکند. پرآداب، پر تشریفات،پر وسواس، پر از ریزه کاریهای نوشته و نانوشته و البته هزارتو
جایی که نفسها به احترام یا از روی ترس یا لذتِ تماشای یک شکوه، حبس میشود. قدمها آهسته، سنگین و بیصدا برداشته میشود.مثل پایی که در برف فرو میرود. حرف میزنی اما با صدایی فرود آمده،با کلمههایی چیده شده، با کمترین حروف
کتاب، پادشاه این کاخ است. آنها را اگر از اینجا جمع كنيد بلافاصله به یک فست فود بزرگ زنجیرهای تبدیل میشود. چند طبقه پر از گفتوگو های بلند، دود و رنگ و بوی صدها غذا. و جویدن و جویدن و موسیقی روز. همینطور تکثیر دهها قطعه زباله و پر شدن چشم از آن
اینجا سکوت، دیوار بلندی است که هر کتابخوانی را در جزیرهای تنها میگذارد. این عظمت اما آدم را به یاد داستان آن پادشاه قصهها میاندازد که برهنه بود اما همگان باید لب به تحسین لباس فاخرش ميگشودند. بخش جستجوی وبسایتش، نشان از گنجی پنهان در تپههای عباسآباد دارد، نام آثار، نویسندگانی که یکجا گرد هم جمع شدهاند و تو با یک بلیت رفت و برگشت مترو می توانی به همه آنها دست پیدا کنی. اما در آخر، این خزانه زیبا و پر طمطراق، تهی است.کتابدارانش میگفتند تنها ثلث کتابها رده بندی شده و سالها وقت لازم است براي مراجعان قابل دسترس باشند
هيچكدام از منابعي را كه ميخواستم نيافتم. دوساعتي از شب گذشته بود هنوز حوضهاي حياط قلقل ميكردند. چراغ آپارتمانهاي تپههاي روبرو روشن بود.ديگر آخرين مراجعهكنندگان كتابها را ميبستند،از تالارها بيرون ميآمدند و در انتظار حركت آخرين سرويسها دور و بر حوضها ميپلكيدند
با اين همه كاخ تپههاي عباسآباد باز هم ديدني است
۱ نظر:
اينم يه جورشه ديگه !
من تا حالا نرفتم اونجا هيچ وقت هم از اين زاويه بهش نگاه كردم يادم باشه اين دفعه ازين زاويه ببينمش
ارسال یک نظر