اینجا حاج‌خلیفه نیست

قنادى از اول، مالِ يزدى ها بود. چند وقتى بسته بود. از فروشنده سوپر پرسيدم اينها دارند مى‌بندند؟ گفت نه به يكى ديگه اجاره دادند. دو سه هفته‌اى هست كه بازگشايى شده ولى خلوته. گاهى حتى شيرينى هم ندارد. امروز، فروشنده و عمويش گرم، يزدى حرف مى‌زدند. از شيرينى‌هاى يزد فقط حلوارده دارند كه آن هم از قبلى‌ها به ميراث رسيده. باقى همين ناپلئونى، دانماركى و خامه‌اى و تر است، همين معمولى‌ها. نمى‌شد شعبه‌اى مى‌شدند از حاج‌خليفه؟ اهل محل وقتِ عقدِ بچه‌ها، شاخه‌نبات سفارش مىدادند، مردم هم به جاى كيك و شكلات، باقلوا و پشمك و لوزى و قطاب هديه مى‌بردند يا جلوى مهمان مى‌گذاشتند. نمى‌شد؟ سقف و در را طاق ضربى می‌زدند، ديوارها را هم پر از تصوير بناهاى معمارى يزد با شيشه‌هاى رنگى مى‌كردند. يك ميز كوچك هم اين دمِ در، مى‌گذاشتند براى فروش ترمه. فكر مى‌كنم غير از اهل محل، مسافراى هتل لاله و ايساتيس و بازديدكننده‌هاى غير‌ايرانى موزه فرش، مشتري پر و پاقرصى مى‌شدند. چرا با مهاجرت تکه‌ای از شهر خودشان را به تهران نمی‌آورند. مرتبط: شیرینی‌فروشی حاج‌خلیفه

شفاخانه

صداى كشيدنِ ارّه كوچك روى گلوى شيشه آمپول بود، صداى بمِ شكستن يا تركيدن نرمِ يك حباب. صداى قُل قُل و كشيدن مايع به داخلِ سرنگ. چشم‌هايم بسته بود. زمان و مكان در ظرفى شناور و صداها دور. درد پيشانى، گوش راست و گردنم را از چند طرف پِرِس مى‌كرد.

صداى دخترِ فيلم خيلى دور، خيلى نزديك می‌آمد. با روپوش سپيد و مقنعه مشكى. گويشى آشنا داشت اما دفترِ حافظه من بى‌طبقه‌بندى بود، غير الفبايى. نمى‌فهميدم اهل كجاست، هم‌شهر من نبود.

دكتر بود يا پرستار؟ اگر دكتر بود سرِ جايش ننشسته بود، تنش، دست‌ها و نگاهش به زبان پزشك‌ها حرف نمى‌زد. مثل يك پرستار يا مادر نزديك بود اما احترام سرپرستار و پزشك را از بقيه مى‌گرفت.

مايع سردِ ِسرُم قطره قطره مى‌ريخت اما متصل، بسانِ رود، بسترِ خشك رگ‌هايم را مرطوب و سيراب مى‌كرد. نيم‌ساعت بعد، شفا مثل پودر در هوا منتشر بود. لحظه‌لحظه درد عقب‌نشينى مى‌كرد، غول به چراغ برمى‌گشت.

دخترِ خيلى دور خيلى نزديك، لهجه مشهورش هنوز معما و كتاب درسى‌اش روى ميز باز بود، نامش مى‌خورد مريم باشد اما كنار شماره نظام‌پزشكى‌اش الهام بود. حلقه نگين‌دار نقره‌اى داشت و خيابان دولت را نمى شناخت، پُر از تشكر بود و عذرخواهى.

اين روزها، آخر هر مكالمه خيلى دور، خيلى نزديكى، مثل اين، شماره‌تلفن مى‌گيرم. پيش‌شماره‌اش اهل شيراز بود، فكر كنم اطراف شيراز، مالِ باغ‌هاى پرسروِناز.