١- ضمير ناخودآگاه من، در اصل مرا يك درخت مى دونه. بيشتر وقت ها اين موضوع به لايه هاى زيرين مى ره. يعنى در هوشيارى، من درخت نيستم ولى بى اختيار، شيارهاى اثر انگشتم را با شيارهاى تن درخت مماس مى كنم. گاهى اگر كسى نبينه بغلش مى كنم. رگ برگ هارو از پشت و رو لمس مى كنم. تا حالا با نور از لاى شاخ و برگ ها قايم باشك بازى كردين؟
همين چند روز پيش، رفتم زير يك درخت ايستادم. سرم را بلند كردم . با تنه درخت يكى شدم . پاها ريشه شد و زندانى خاك. اما قد درخت بلند بود، دستهام تكثير شد و مثل شاخه هاش توى خيالم روى سرم چتر كشيد. تنم، چوبى زنده بود، دستها و انگشت ها، پهنه اى رها و قارچى سبز در آسمان.
بندرت هم تا اونجا پيش مى روم كه در بيدارى، پوستم ترك مى خوره سرِ سرخ يه جوونه بيرون مى زنه و نوزادبرگى سبز، از زير پوستم زاييده مى شه.
٢- امشب آقاى ملكيان از درخت مثال زد گفت اين درخت نيست كه برگ و شاخه و گل و شكوفه را خلق مى كنه. درخت فقط تجلى مى كنه. براى همين مى گوييم درخت شكفت. اما در فارسى كلمه كم مى آوريم وگرنه بايد بگيم درخت برگيد، درخت ميويد، درخت جوانيد. همينطور كه مى گفت من به اصل خودم برمى گشتم، درخت مى شدم، مى جوانيدم، زمان از نظر طول و عرض كوتاه بود، براى همين به فصل ميويدن نرسيدم. من كوتاه بودم. ولى براى ساعتى برگيدم. و با برگيدن سير گريستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر