حكيم و متن خواني

پيرمرد با روپوش و موهاي بلند و سپيد مثل خرگوش راه مي رود . موقع راه رفتن پاشنه پا را زمين نمي گذارد .تند و تند مي رود و يكباره مي‌‌ايستد به يك نقطه نگاه مي كند.عميق؛ و بعد دوباره راه مي افتد
او "حكيم مومن" است كه در ساختماني قديمي شايد متعلق به دهه چهل در خيابان طالقاني از بيماران سرخورده از طبابت پزشكان دانشگاه ديده "پذيرايي" مي كند . بر خود نام حكيم گذاشته تا شايد بخواهد او را پزشك به معناي مرسومش نخوانيد . در ضمن نمي خواهد تصور كنيد او در زمره فروشنده هاي عطاري فراوان شهر است كه در كنار فروش داروي گياهي به تشخيص بيماري هم مشغول هستند
خود راحكيم مي نامد يعني علاوه بر طب - از نوع سنتي آن - ازعلوم ديگري نيز بهره دارد. و اينكه اين علوم تنها از مسير مكتب ،مدرسه و دانشگاه فراهم نيامده ؛ حاصل سلوكي دروني هم است . بنابراين تشخيص بيماري وتجويز راه معالجه آن، فقط از راه وارسي جسم تو صورت نمي گيرد . يعني او نشانه هاي ديگري را جستجو مي‌‌‌‌‌كند . نشانه هايي كه تنها خود را در تن تو نمي نماياند و راه تشخيص آن هم فقط ازطريق حواس پنجگانه حكيم و يا محفوظات ذهني ، تجربيات و مطالعات گذشته او نيست . از اين نظر تو علائم ديگري جز درد، تب و زردي رخ از خود نشان مي دهي و او نيز از طريق ديگري جزچشم، پوست و گوش به آن دست مي يابد براي همين وقتي وارد مي شوي هيچ ازدرد تو نمي پرسد. روي صندلي كنار ميزش مي نشيني. به تو نگاه نمي كند، سووالي ندارد. انگشتانش را روي مچ دستت مي گذارد. سرش پايين است. گويي از قالب اتاق و جايي كه نشسته است كنده مي شود. چهره اش تيره است . به نظر نمي رسد فقط در حال شمارش ضربان نبض تو باشد. ظاهرا در پي شنيدن چيزهاي ديگري است و گرنه در نيمي از يك دقيقه مي توانست دريابد خون در چه پاره اي از زمان از رگ تو مي گذرد. حس مي كنم درحال گفت و گو با من است وقتي كه من غايبم . يا مثل اين است دور از خويش ايستاده باشم و گفت و گوي كسي را با خودم تماشا كنم .كسي كه فقط بازوبسته شدن لبهايش برايم محسوس است
با صورتي ارغواني و ناهشيار با دستهايي قوي نقاطي در كف پا ، آرنج و گردن را كه به نظر رگ باشند ، بشدت مي گيرد . مهره هايي از پشت را فشار مي دهد ، كه دقيقا آدرسشان را مي داند كوتاه و بريده چيزهايي مي پرسد . آهسته حرف مي زند براي اينكه بشنوم ، دهانش را كنار گوشم مي آورد. همچنان مثل خرگوش راه مي رود. يك جا بند نمي شود . نسخه اي به دستم مي دهند كه مهمور به مهر نظام پزشكي دستيار اوست . نسخه را بايد در داروخانه اي در اتاق كناري بپيچيم
همراهم از حكيم درباره وقت گياه چيني اش مي پرسد. او و گروهش يك هفته در كليبر، منطقه اي در آذربايجان اتراق مي كنند . به همراه من گفته بود درميان آنها پزشك و مهندس زياد است و البته اينكه انها آدمهاي خاصي هستند. گفته بود اهل ذكر هستند. گفته بود صداي ذكر آبشار را مي شنوند .بعضي گياهان دارويي را شب مي چينند و همان موقع وحوش را در كنار حيوانات اهلي مي بينند من به اين فكر مي كردم چقدر اشتياق دارم با آنها همراه شوم و اينكه چه فرقي است ميان طبيبي كه اينگونه گياه مي چيند و دارو مي سازد با روش پزشكاني كه تابلوهاي به هم فشرده مطب هايشان از نماي برج هاي مدرن شهر بالا مي رود ؟ اينكه چرا هر روز به تعداد عطاري هاي شهر اضافه مي شود ؟ اينكه با اين همه بار مثبت در نوشته ام ، چرا نمي خواهم از داروهاي حكيم كه منقوش به مهر وزارت بهداشت است استفاده كنم ؟و اينكه اينها چه ارتباطي با مطالب صفحه 42 كتاب "مباني معنا شناسي نوين " دكتر شعيري دارد كه همين امروز مي خواندم آنجا كه در تفاوت كلام و متن مي نويسد :" مي توان گفت در اينجا معنا شناس ديدگاهي متني را براي پي بردن به معنا انتخاب كرده است ؛چون حركت خود را از آشكارترين ساختارهاي موجود شروع كرده و به سوي پنهان ترين ساختارهاي معنايي پيش رفته است . حال اگر معنا شناس در تجزيه و تحليل كلامي ،مقوله اي معنايي مانند مرگ و زندگي را در نظر بگيرد و سپس به جستجوي صورتهاي آشكار همچون زمستان وبهار يا شب و روز بر آيد كه بر اين مقوله دلالت دارند ،ديدگاه او كلامي است . آنچه در اينجا مطرح است حركت از ساختار ها محتوايي به سوي ساختار هاي بياني ملموس است .... در معنايابي از طريق متن از گريز به سوي بافتهايي فرازباني مانند ژست و موسيقي متن ناگزيريم .چنين گريزي فرامتني از آنجا ناشي مي شود كه معنا شناس در ابتدا برونه هاي قابل مطالعه را تعيين مي كند ؛و اين خود نوعي ايجاد محدوديت است كه او براي خارج شدن از آن راهي ندارد جز آنكه از عوامل فرا زباني و بافتي كه متن در آن قرار گرفته استفاده
كندباز مي پرسم حكيم براي خواندن من از كدام روش استفاده كرده بود ؟ و من براي شناختن او از كدام روش؟

هیچ نظری موجود نیست: