مشهور است، نامش بر سر زبان اهل هنر و فرهنگ و کتاب است. از میانسالی عبور کرده و به موی سپید سلام.
روی صندلی جلویی ما، در کنسرت همایون و پورناظری نشسته.
با خودم مقایسه میکنم. چشمها و سر و تنم نمیتواند، برای مدت طولانی، فقط به یک نقطه نگاه کند یا آرام بگیرد. گاه روبهرو، گاه به صفحهٔ بزرگ نمایشِ دست راست یا سمت چپ، گاه به بازیگران، لحظهای به سازها، به زخمهها، به نمای کاخ، به مردمی مثل خودم، به حالشان، شوقشان، نمِ کاسهٔ چشمشان، لبخندشان، پچپچهها، به صدای بازکردن بستهٔ چیپس، راستنشستن، خمشدن، جابهجا شدن، وقتِ کفزدنها و خلاصه در یک کلام، بیقرار و ناآرام و بخصوص ناظر و تماشاگر حال و نگاه و بدن او.
اما "او" در تمامِ مدت، مردمک چشما،ش فقط به سمت روبهروست، تناش جابهجا نمیشود، بیقرار نیست، خطهای صورتش عمیق نمیشود، سرش نمیچرخد، رو به آسمان نمیرود، جرعهای آب نمیخورد. کلمهای، حرفی، تفسیری، هیچ. لبخندی، رضایتی، وجدی، غصهای ناگهانی، اشکی؛ هیچ.
گویی هیچکدام از دوهزار و نهصد و نود و خردهای نفرِ دیگر نیستند. فقط او هست و پهنهٔ بازِ روبهروی یکی از کاخهای سعدآباد، او هست و تمام اعضای پرشمارِ بازیگران و خوانندگان و نوازندگان؛ اجرایی خصوصی برای بلندمرتبهمقامی.
گویی ملکه نشسته است، نه حتی ملکهٔ ساکن قبلی این کاخ که مانند ملکهٔ پیر بریتانیا، با تصلبی در تن، انجمادی در نگاه، سکون و سکون و سکون، در خدمتِ به دستآوردن شکوه وریختنِ ابهت و جلال، در شخصیت و موقعیت و نام.
ملکهها و سلطنهها، دولهها؛ کنتها و کنتسها و دوکها؛ سیاستمداران، سلاطین، وزيران، مديران، پزشکان و جراحان و هنرمندان و بازیگران و مشهورها و محبوبها باید در این تن فرو روند، این قالب را به خود بگیرند تا حرمت و فاصله و حريم و ابهت و احترام دریافت کنند تا سلبریتی بمانند تا در باشگاه ویژگان، عضوی ثابت به حساب آیند.
تکان نخورید، قهقهه نزنید، دستها را گرم و محکم نفشارید، در مصرف کلمهها خسیس باشید، هیجان را از چشمها و خطوط و حرکت، حذف کنید، مستفیم بروید، ابتدا به سلام نکنید، آشنایی ندهید، شمارههای ناآشنا را بیپاسخ بگذارید،
در این صورت شما یک مقام بلندپایهاید، یک صورتِ همهآشنا، تلویزیونی، پرخبر، رویجلدنشین، مصاحبهخیز، باحاشیه، پرفالوئر، زومشده، یک ملکه، یک شاه، یک سلبریتی، یک وزیر، یک بلندپایه، یک دیکتاتور، حتی یک متوهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر