مولوى خودش يك مقصد گردشگرى بود، يك ميراث ديدنى، به ارزش يك بناى تاريخى.
نه که مولوی عظمتی داشت و ابهتی؛ نه که خاموش بود و سر در گریبان ذکر. نه قدسیتی داشت و نه کلام مطنطنی. نه اندرونیای داشت نه بیرونیای.
نمىتوانست خوب راه برود اما چون بزِ سیستان، دورِ ظرف پایهدار، عکسهای ثابت زندگی را به فیلمی امروزی بدل میکرد.
ساده و بیتکلف، صمیمی، بیهیچ شن و ماسهای در روح و روانش، مبلغ و نگهبانِ بیشمارریگهای بیابانی بود که کرانه نداشت.
در راه گفته بودند که این روستا، روستا نشد تا اینکه خشکسالی از بیستسال پیش، خوراک گلههای شتر را سوزاند. عشایرِ گلهدار، نفرنفر، شتر و بچههای شترها را مرده یافتند. کاروان قبایل بیکار شدند، مولوی همه را آورد در این روستای نوساز، در طرفینِ خیابانهای ردیف و پهن و تمیز، خانههای محکم ساخت و فاصلهٔ خانه و خیابان را درخت کاشت. ندیده بودم تا به حال درختی را، در روستایی، در فنس مکعب و منظمی محصور کنند تا بزغالههای ده، به عادتِ بُز پریدهبهدرختِِ شهر سوخته، به برگ نازک نهال، دندان نکشند.
مولوی تعریف کرد که اینهمه عشیرهٔ بیکارشدهٔ شترمُرده، چطور در این روستای تمیز نشستند و نان از کجا آوردند؟ «چند سال پیش، چند مهندس آمدند و در خانهٔ من چندهفته ماندند. از من خواسته بودند به هیچکس چیزی نگویم بعد از چندماه، از مقامهای بالاتر هم آمدند و یکی دو روز ماندند و باز بعد از یه مدت، فهمیدیم معدن مس کشف شده، حالا ۳۰۰ نفر، در معدن کار میکنند.»با حقوق وزارت کار و بیمه، با سرویس رفت و برگشت.
مولوی جوری از بیابان لوت میگفت گویی کلیددار شهری جهانی است، شهری امن. اینقدر از امنیت آن گفت که از شدت صدق، به رویا و خیالبافی شبیه میشد.
گفتم ماندن در سیاهچادر در ظلمت لوت، گفتم حیوان وحشی، پرسیدم حشرات موذی، کمین سلاحداران، حملهٔ نقابپوشان؟ گفت اصلا، ابدا، هرگز، هیچوقت.
گفت از همه بیاباننشینان عهد گرفتهام، هیچکس اسلحه حمل نکند، گفت ۶۰۰ کویرنورد در یک روز آمدند یک نفر مسلح نبود، یک نیروی انتظامی نگهبانی نداد.
گفت اگر یک سوییچ روی یک ماشین باشد هیچکس نمیبرد، باز هم گفت اگر یک زن تنها برود و شب بماند امنیت برقرار است.
اینقدر از سفر مردم به بیابان و شبمانی و امنیت آن گفت که گمان میکردی او نمایندهٔ یک آژانس تبلیغاتی به سبک مردم بیاباننشین است، یا یک روحانی تورگردان است یا شهردار یک شهر مدرن ولی دورافتاده و بدوی اما به زبان راست خالص.
غرق ستارگان کویر لوت بود. عاشق روستا و عشیرهٔ یکجانشینشدهاش. دوستار امنیت و پیشرفت مردمش. عاشقِ مهمانهای بیابان لوت.
#بیابان_لوت
#سيستان_بلوچستان
#مولوى_براهويى
نه که مولوی عظمتی داشت و ابهتی؛ نه که خاموش بود و سر در گریبان ذکر. نه قدسیتی داشت و نه کلام مطنطنی. نه اندرونیای داشت نه بیرونیای.
نمىتوانست خوب راه برود اما چون بزِ سیستان، دورِ ظرف پایهدار، عکسهای ثابت زندگی را به فیلمی امروزی بدل میکرد.
ساده و بیتکلف، صمیمی، بیهیچ شن و ماسهای در روح و روانش، مبلغ و نگهبانِ بیشمارریگهای بیابانی بود که کرانه نداشت.
اتاق مهمانهایش در عین سادگی پر از متکاهای سوزندوزی بود؛ آویزهای سکهدوزی روی دیوارها و میز بزرگِ تعجببرانگیزی از فوتبالدستی و فومهای آبیرنگ سالن ورزشی. در حیاط هم بساط تنیس روی میز.
گفتم مولوی! ورزشکار هم هستید و جواب متبسم او که نه اینها مال ورزشگاه روستاست و چون هنوز آماده نشده به خانه آوردم،در راه گفته بودند که این روستا، روستا نشد تا اینکه خشکسالی از بیستسال پیش، خوراک گلههای شتر را سوزاند. عشایرِ گلهدار، نفرنفر، شتر و بچههای شترها را مرده یافتند. کاروان قبایل بیکار شدند، مولوی همه را آورد در این روستای نوساز، در طرفینِ خیابانهای ردیف و پهن و تمیز، خانههای محکم ساخت و فاصلهٔ خانه و خیابان را درخت کاشت. ندیده بودم تا به حال درختی را، در روستایی، در فنس مکعب و منظمی محصور کنند تا بزغالههای ده، به عادتِ بُز پریدهبهدرختِِ شهر سوخته، به برگ نازک نهال، دندان نکشند.
مولوی تعریف کرد که اینهمه عشیرهٔ بیکارشدهٔ شترمُرده، چطور در این روستای تمیز نشستند و نان از کجا آوردند؟ «چند سال پیش، چند مهندس آمدند و در خانهٔ من چندهفته ماندند. از من خواسته بودند به هیچکس چیزی نگویم بعد از چندماه، از مقامهای بالاتر هم آمدند و یکی دو روز ماندند و باز بعد از یه مدت، فهمیدیم معدن مس کشف شده، حالا ۳۰۰ نفر، در معدن کار میکنند.»با حقوق وزارت کار و بیمه، با سرویس رفت و برگشت.
مولوی جوری از بیابان لوت میگفت گویی کلیددار شهری جهانی است، شهری امن. اینقدر از امنیت آن گفت که از شدت صدق، به رویا و خیالبافی شبیه میشد.
گفتم ماندن در سیاهچادر در ظلمت لوت، گفتم حیوان وحشی، پرسیدم حشرات موذی، کمین سلاحداران، حملهٔ نقابپوشان؟ گفت اصلا، ابدا، هرگز، هیچوقت.
گفت از همه بیاباننشینان عهد گرفتهام، هیچکس اسلحه حمل نکند، گفت ۶۰۰ کویرنورد در یک روز آمدند یک نفر مسلح نبود، یک نیروی انتظامی نگهبانی نداد.
گفت اگر یک سوییچ روی یک ماشین باشد هیچکس نمیبرد، باز هم گفت اگر یک زن تنها برود و شب بماند امنیت برقرار است.
اینقدر از سفر مردم به بیابان و شبمانی و امنیت آن گفت که گمان میکردی او نمایندهٔ یک آژانس تبلیغاتی به سبک مردم بیاباننشین است، یا یک روحانی تورگردان است یا شهردار یک شهر مدرن ولی دورافتاده و بدوی اما به زبان راست خالص.
غرق ستارگان کویر لوت بود. عاشق روستا و عشیرهٔ یکجانشینشدهاش. دوستار امنیت و پیشرفت مردمش. عاشقِ مهمانهای بیابان لوت.
#بیابان_لوت
#سيستان_بلوچستان
#مولوى_براهويى
#روستاى_گراجه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر