تو کشو دنبال چیزی میگشتم. دفترچه کاهیجلد کوچکی پرجاذبه بود. دفترچه خوابها. چند ماهی خاک خورده بود. یا خواب ندیده بودم یا حوصلهی نوشتنشان را نداشتم.
تا اونجا که یادم بود خوابهای چند شب گذشته را که با هم هجوم آورده
بودند نوشتم با ذکر تاریخ و به اضافهی کامنتهایی از بازتاب آن، پسزمینههای
بیداری و یا واکنش کسانی که برایشان تعریف
کردهام و البته خواب هاىى كه ديگران برايم ديده اند.
از آخر به اول دفتر رفتم که مربوط بود به دو سال پیش یعنی 8 شهریور 89.
یکی از مضمونهای تکرارشونده،
درخت، گلدان یا میوه است.
نهم مرداد 90
"دیدم در میوهفروشی هستم. آنکه همیشه به هم ریخته ست و نظم نداره. چند روز یک بار هم باز
میکنه. داشت بار خالی میکرد. دیدم کنار بستههای سبزی گلدانهایی هم برای فروش
چیده. در هرکدام هم یک نوع سبزی کاشته شده
مثل گشنیز، جعفری، نعنا و ریحان. دو یا سه تا از گلدانها را خریدم. گشنیز و نعنا و ریحان
را شاید."
حالا بعد از یک سال گلخانه وباغچهی کوچکی دارم
25 مهر 89
"رفته بودیم دماوند. من والهام ویک نفر دیگه که روانشناسی میخوند
و یادم نماند کیست. از تو خیابون. ازکنار درختی رد شدیم که پر از بار و میوه
بود. اما به جای یک میوه، چند میوه داشت. هرتکه از درخت یک جور میوه. دست دراز کردم و یک سیب چیدم. با
خودم گفتم میوهها، بیرونِ پَرچیناند و حلال. "
8شهریور 89
"مسافر بودیم با
اتوبوس. ازمیان جادهی پیچدرپیچ و باریکی میگذشتیم. آنقدردرخت در دو طرف جاده
بود که در راهروی آسفالت دخالت میکردند. انگار باید زلف درختها راکنار میزدیم
تا رد شویم. پیاده شدم؛ تنهایی. ماشین منتظر بود. بابا از پنجره مرا میدید. اول
شروع کردم به چیدن گردو ازشاخهها. کمی بعد اما باران میبارید. باران گردوی تازه
وسبز. دیگه دستهام جا نداشت. دامنم را باز کردم و گشودم تا گردوها در آن بریزند.
چندتایی جمع شد اما مغزشان کوچک بود."
27 مهر90
"عصر- خواب دیدم از هر خیابان و کوچهای رد میشوم، شاخهی درختی
روبرویم هست با میوه و یا شکوفهای. من یا از شهد آن میخورم یا از میوهی آن. به
محلهی قدیم رفتیم. در یکی از خانههای شمالی کوچهی دایی رضا. در آنجا هم درختی
بود و شهدی. از آن هم خوردم."
برای عاطفه که تعریف کردم گفت
میوهی ممنوعه است حتما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر