دلشوره های مرزی

سفر همیشه برایم لذتی آمیخته به ترس یا اضطراب دارد. گذر از مرزهای خانه، محل کار، شهر یا حتی کشور، رها شدن از روزمرگی، شکستن عادت های کوچک ، رهایی از تکلیف، شرح وظایف، باید و نباید ها ، مقررات ، نفس نکشیدن در جایی که همیشه هستی ، جدا شدن از اموری که به تو چسبیده اند. آدمهایی که هرروز می بینی، صداهایی روزمره، بوها ، سایه ها ، بادها و رنگهایی معلوم ، شناخته و حساب پس داده و عادی ، برهم زدن آرامشی معمول برای رفتن به جایی که تا حالا نرفته ای ، دور ؛ که همه ی تصویر های ذهنی ات را دیگران ساخته اند. عکس و فیلم ها گفته اند. مشاهداتی که در غیبت تو اتفاق افتاده. رفتن به جایی غریب، تازه ، پر کردن یک جای خالی با یک لوگوی چند ضلعی ، نامنظم در نقشه ی جغرافیایی ذهنت.
نزدیک شدن به مرز همیشه برای من معما یی عجیب است. این مرز می خواهد مرزی رسمی و ملی باشد که دو کشور را از هم جدا می کند . مثل وقتی مهماندار اعلام می کند که از این گذشتیم به آن وارد شدیم . یا ستونهایی باشد که مثل خطی ، مکه را به دو بخش حرم و غیر حرم تقسیم کرده اند و در نظر من به دکل های فشار قوی می ماندند که حتی اگر به آنها دست نزنی، جریان قوی ِبرق را حس می کنی که تو را هی می زنند و ازتنت عبور می کنند، تو را به خود می کشند و پس می زنند، می خواهد مرزی باشد درون محدوده ای از تهران که ترافیک را آسان یا سخت می کند. می خواهد مرزهایی از نوع اتحادیه اروپا باشد که برای من شرقی وحشت انگیز است که تنها چندین ستاره ی گرد ِ دورِ هم نشسته روی زمینه ای آبی که حالا بیشتر شده اند ، نشانه ی گذار از یکی به دیگری باشد . یا مرز ایران و افغانستان از ناحیه ی خراسان که بیابانی گشوده، پر غبار ، مسلح و پر مانع و سرد و خیانت کننده و اعتماد گیرنده است .
می خواهد حالا باشد که مرزهای فیلترینگ تا پیش گلو امده است و گمرک های اولتراسرف و فریگیت محل عبور ما از یک جهان به جهانی دیگر است. مرز حجاب زنان مسلمان یا ایرانی ، مرزهای مردانه و زنانه ، مرزهای میان این ملیت یا ان ملیت ، مرزهای این طبقه و ان طبقه.
مسافرم و هنوز چمدانها و محتویاتشان در خانه پخش اند و لیستی از کارهای مانده و دلی پر دلشوره، دهانی که دائم خشک می شود و آرواره هایی که کمی لرزش دارند و شبی که نخوابیده ام، سری که نبض ِ دردش آرام و شروع کننده است، خاطری که دائم مشوش می شود و می پرد می رود به هزار جا، به هزار خانه . میلی شدیدی به نوشتن در مورد هزار موضوع مهم و نا مهم، راهی نا خودآگاه برای فرار از سفر، به تعویق انداختنی موجه و مخفی، خانه که از همین حالا از من دور می شود و ترکم می کند .برای گذشتن از یک تکه از جهان به تکه ای دیگر در یک سفر معمولی، تفریحی ، اکتشلفی، موقتی، زود برگشتنی .
هراس از مواجه شدن با چشم خودم در یک نقطه ی جغرافیایی و فرهنگی دیگر ، با پوست خودم که باد و نسیم روزانه اش او را نوازش نمی دهد، و گوشی که در انتظار صدا های غریبه ای است ، اصلا وحشت از مواجهه با دیگری، مرزی را گذشتن و رفتن.

هیچ نظری موجود نیست: