طراوت صبح را به خودش گرفته بود با ظاهری آراسته و نای زیادی برای حرف زدن، خوش وبش کردن و از خود گفتن. کلمهها را بلند ادا می کرد. در مرزهای درونی باقی نمیماند. راحت ازخطهای وجودیاش بیرون می زد، به درون من وسه مسافر دیگر نفوذ می کرد و به بیرون از تاکسیاش سرک میکشید.
سادهی ساده نبود. کمی آرایش داشت با اعتماد به نفس وسرزندگی. نه لطافتش خالص بود نه رانندگی کردن توخیابانهای تهران خشناش کرده بود
ماشین بوی پودرلباسشویی میداد یا صابونی که با آب گرم شسته شده باشد. مطبوعیتش مصنوعی نبود. سبز کاهویی ماشین به همراه ترکیبی ازراننده تاکسی بودن و زنانگیاش همینطورحضور چهار زن مسافر یک حال و هوای خصوصی اما ویتریندار و درحال حرکت به ماشین داده بود
تا روی صندلی جلو نشستم و در را بستم، تاکسی دیگری جلوش پیچید. دادش بلند شد که: " میدونن ما فقط حق داریم مسافرای زن را سوار کنیم، چهارتا مرد وایستادن، اونوقت فقط سراغ زنها میروند" یعنی که آنها- راننده های مرد- ازقصد و برای رقابت این کار را می کنند
به خیالم رسید بلوارکشاورز و خیابان کریمخان رودخانه مواجی است و این قایق کاهویی رنگ فقط حق دارد ماهیهای ماده را صید کند و یا مثلا قزلآلا را ولی باقی قایقهای بزرگ تور میاندازند وهرماهیای که خواستند جمع میکنند
توخیال رودخانه و موجهایش بودم که دوباره صدای خانم راننده مرا به خشکی آورد: "با اینکه پول بیشتری ازما گرفتند حق سوار کردن آقایان را نداریم. برای خرید وتجهیز کردن این پراید یازده ونیم میلیون دادیم"
این جمع ومفرد شدنهای ضمایر جالب بود اما سخت بود که هم حواسم به رانندگیاش باشد و هم به تغییر ضمیرها. برای همین بدبختانه هیچ جمعبندیای ازطرز رانندگی وضمایرش ندارم
صدای بیسیم تاکسی دائما با صدای مجری برنامه صبحگاهی رادیو مخلوط می شد. اتفاقا هردو زن بودند
طوری ا ز تجهیزات ماشین حرف میزد که فکرکردم ماشین مخصوص حملVIPاست وحتی شاید شیشهها هم ضد گلوله هستند
"ماشین، قابل ردیابیه. داخل اتاقک و زیر صندلیها هم وسایلی نصب شده" خودمو جمع وجور کردم و به زیر پا و صندلیام دقت کردم او برای خودش ادامه می داد: "تمام فضای داخل اتاقک درایستگاه مرکزی دیده میشه". فکرکردم الان دو چشم به ما زل زدند و به حرفهای خانم گوش میکنند اما او خیلی بیخیال وبیوقفه جلوی همان چشمها یاد خاطرهای افتاد: "چند وقت پیش، یکی ازتاکسیهای بانوان چپ کرد اما هنوز دورهفتم هشتم را - این را بسادگی میگفت- نزده بود که ماشین پلیس، آمبولانس و آتش نشانی سررسیدند ومسافرا رو نجات دادند"
به ذهنم رسید عجب پیشرفتی! والبته عجب امنیتی. اما با این چشم داخل ماشین چکارباید کرد. آدم ازاول تا آخرزیر نظراست. شک کردم نکند درحال تعریف یک فیلم خارجی است
دوباره رفت سراغ مسافردزدی مردهای همکارش اما نمیدانم چه ربطی داشت که بلافاصله گفت:"ما حتی نمیتونیم خونواده خودمون راببریم بیرون ببریم. باید آژانس بگیریم" مطمئننا منظورش از "خانواده"، بستگان ذکورش بود
این وسطها انگاریادش رفته بود من کنارش نشستهام. خودش بود که بلندبلند و گرم با خودش مکالمه میکرد یک دفعه با همون سرزندگی، تاملی کرد وگفت: "می خوام چه کارمردها را سوارکنم. تمیز نیستن. بوی سیگارمیدن.اصلا بوی مرد میدن. همینطوری خوبه"
یکدفعه یادش افتاد که زیاد با من حرف زده :"چقدر اطلاعات گرفتیها " شاید میخواست بگه چقدراطلاعات به تودادم.
دورمیدان ولیصر راکه به طرف بالا پیچید، فهمیدم یا من مقصدم را آهسته گفتم و یا او اشتباه گرفته. گفتم نگه داره.باقی پانصد تومانی را که داد دیدم کارت آژانس راهم لایش گذاشته و شماره گوشی همراه خود ش راهم با خودکار پشت کارت نوشته. خیلی آشنا و خودمونی با خنده گفت: "ما توهمین محدوده کارمیکنیم خواستی زنگ بزن" بازاریابیاش توی ذوق نمیزد
تا رسیدم اداره برای خانم "میم" و "کاف" تعریف کردم. خانوم میم فوری گفت: "چه ماشین امنی!" و شماره دستخط همراه کارت را جایی یادداشت کرد
زمزمه های خیابانی - 1
۱ نظر:
زنانه بود، قشنگ. توصیفش حرف نداشت! شعور زنانگیست کاش در زنان دیگر نیز هویدا شود.
ارزش گذاشتن در لینک های روزانه را مطمئنا دارد. با اجازه شما
ارسال یک نظر