خیابان وزرا، جلوی در پارک ساعی، ساعت 10 شب، هفتم محرم
یک دایره، یک دسته کوچک ِعزاداری، بیعَلَم، بیکتل
با دو پرچم موجدار، سرخ، یکی جلو یکی عقب
چند جوان سیاهپوش، نه مدرن، نه سنتی، نه فقیر نه ثروتمند
باهوش ،دانشجو یا فارغالتحصیل
پر از موسیقی بوشهری، پرکوبه، پُرازصدای زیر، پُراز صدای بم
بدون بلندگو، بدون نوحه، بدون زنجیرزن، پیاده نظام یا سواره نظام
بیشتر ایستاده، کمتر رونده
بدون ِنمایش، گرم ِکار خویش، ناپراکنده، باهم، باحواس ِ جمع
اندوهگین، عزادار اما بیاشک، بیآواز، بیکلمه، بیضجه
پیشگوییکننده، خبردهنده؛از شکستی سنگین، کشتاری بزرگ، روزگاری سیاه
دیروز، فردا، پس فردا
خواب خرگوشی ِ شهر را برهمزننده، دلآشوب و پریشانکننده
آرامش گیرنده، توفاناندازنده
پ.ن:عزا و اندوه، توجه وعمقی که این گروه ساده به خیابان انداخته بود، با هیچ گروه عزاداری دیگری برابر نبود
چند وقتی است نه سرعت اینترنت و نه بلاگر اجازه دانلود عکس و پخش صدا را نمیدهد
وگرنه بجای اینهمه کلمه باید صدای موسیقی آنها رامی گذاشتم،همان کافی بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر