هميشه او را اينطوري ديدهام با كت و شلواري ساده اما تميز و بي چروك. با جثه و تني لاغر، قامتي نه چندان بلند و حدي در ميان شكستگي و يكپارچگي
كلمهها، نگاه، نشستن، ايستادن و حركت دستها همه در قابي از ادب جاي ميگيرند و جنس او را از باقي بافتها جدا ميكنند. دايرهاي دور او ميكشند كه بعد از بيست سال ميتوانم بگويم او از جنس هيچكس نيست و به هيچ پديده آشناي ديگري شباهت ندارد. مرزهايش با ديگري سنگين است با هيچكس ديگر تركيب نشده تا وقتي او را ميبينم هويت ديگري را برايم تداعي كند
اما با اين حال طول موجش امتداد ندارد، سنگين نيست. خود را روي يك بيل بورد بزرگ با رنگهاي تند و گرم و كلمههايي با فونت درشت يا صورتي گريم كرده و چند برابر نشان نميدهد
صدايش آرام است. اما حساسيتهاي فصلي آن را تا به گوش برسد خشدار و سرفهدار میکند. كلمههاي حتما، يقينا، ضرورتا، بايد و مطمئنا در لغت نامهاش كمتر پيدا ميشود. آخر جملههايش بيشتر وقتها با گزارهاي پرسشي تمام ميشود و كمي لعاب ترديد دارد با اينكه ساختمان كلامش با آجر هایی از جنس استدلال و استناد بالا ميرود
دورترين و دست نيافتنيترين آدمي است كه ديدهام. اما نزديك است بدون آنكه نزديك بيايد. شايد براي اينكه راهها را به خود ختم نميكند و براي ديگران دعوتنامه نميفرستد. فكر نكردم هيچوقت كسي عاشقش بشود یا قهرمان و پیامبرش بخواند. با احساس ِخودش و همه آدمهای دایره و دایرههای اطراف خودش بازی نمیکند
به يك ابر رايانه شبيه است. تا بحال نفهميدهام چگونه اين همه داده را از سفرههاي مختلف جمع و دستهبندي كرده است
به پيران و عارفان شبيه نيست. شباهتش به آنها را به پنهانترين لايههاي وجودش برده است. ژست استادان دانشگاه را نميگيرد. فيلسوفي پيپ بر لب نشده تا هيچ كلمه از كلمههايش را كوچه و عابران نفهمند. ميدانم چند زبان زنده را ميداند اما از زبانِ مردگان دانستنش بیخبرم
كلمهها، نگاه، نشستن، ايستادن و حركت دستها همه در قابي از ادب جاي ميگيرند و جنس او را از باقي بافتها جدا ميكنند. دايرهاي دور او ميكشند كه بعد از بيست سال ميتوانم بگويم او از جنس هيچكس نيست و به هيچ پديده آشناي ديگري شباهت ندارد. مرزهايش با ديگري سنگين است با هيچكس ديگر تركيب نشده تا وقتي او را ميبينم هويت ديگري را برايم تداعي كند
اما با اين حال طول موجش امتداد ندارد، سنگين نيست. خود را روي يك بيل بورد بزرگ با رنگهاي تند و گرم و كلمههايي با فونت درشت يا صورتي گريم كرده و چند برابر نشان نميدهد
صدايش آرام است. اما حساسيتهاي فصلي آن را تا به گوش برسد خشدار و سرفهدار میکند. كلمههاي حتما، يقينا، ضرورتا، بايد و مطمئنا در لغت نامهاش كمتر پيدا ميشود. آخر جملههايش بيشتر وقتها با گزارهاي پرسشي تمام ميشود و كمي لعاب ترديد دارد با اينكه ساختمان كلامش با آجر هایی از جنس استدلال و استناد بالا ميرود
دورترين و دست نيافتنيترين آدمي است كه ديدهام. اما نزديك است بدون آنكه نزديك بيايد. شايد براي اينكه راهها را به خود ختم نميكند و براي ديگران دعوتنامه نميفرستد. فكر نكردم هيچوقت كسي عاشقش بشود یا قهرمان و پیامبرش بخواند. با احساس ِخودش و همه آدمهای دایره و دایرههای اطراف خودش بازی نمیکند
به يك ابر رايانه شبيه است. تا بحال نفهميدهام چگونه اين همه داده را از سفرههاي مختلف جمع و دستهبندي كرده است
به پيران و عارفان شبيه نيست. شباهتش به آنها را به پنهانترين لايههاي وجودش برده است. ژست استادان دانشگاه را نميگيرد. فيلسوفي پيپ بر لب نشده تا هيچ كلمه از كلمههايش را كوچه و عابران نفهمند. ميدانم چند زبان زنده را ميداند اما از زبانِ مردگان دانستنش بیخبرم
بي تكان و بي اضطراب است.به نظر نميرسد هيچ زلزلهاي او را لرزانده باشد. هيچ روانكاوي نميتواند نشانهاي از اندوهي غير لازم يا افسردگي و ياس در او بيابد
هميشه چيز تازهاي براي گفتن دارد. گويي وحي همچنان و بنوعي دیگر ادامه دارد يا راويان هر آن روايت تازهاي نقل ميكنند. شايد باستانشناسي است كه در حفاريهاي مكرر هر بار گنجي، كتيبهاي يا شهري مدفون شده زير خاك را كشف ميكند و به ميراث فرهنگي تحويل ميدهد
روشن است. ميانهروست، ديندار است، اعتدال دارد، نه امروز در نيمه دهه هشتاد و نه در سحرگاه دوم خرداد كه از نيمه دهه شصت، از وقتی او را ميشناسم
حتما بايد از او دقيقتر مينوشتم . اينكه چه چيزهايي درس ميدهد يا چه كتابهايي منتشر كرده، يا درباره عقايد سياسياش، يا نگاه او به زن و رفتار خانوادگياش ، اينكه بيشترين تاثير را از درسهاي انسان شناسياش گرفتهام ، اينكه حالا كجاست و چكار ميكند .چرا شهرت نامهاي پرنام را ندارد
و حتما نبايد او را در كاغذ به اين سفيدي شرح ميدادم. نبايد او را فقط از اين همه تكههاي خوب ميساختم. قرار نبود از او پديدهاي آسماني و پيامبري معاصر بتراشم. من ميدانم در او رنگهاي ديگري هم پيدا ميشود هم عقلم ميگويد هم چشمم ديده است. مثلا رنگ خاكستري، طوسي، قهوهاي كمرنگ. با اين حال او هنوز براي من يك دليل است. يك وجود پاك، بي فساد، کم گناه، پر از آگاهي ناب كه انتخاب مومنانه چهارده سالگي ام را برايم همچنان تاييد ميكند
هميشه چيز تازهاي براي گفتن دارد. گويي وحي همچنان و بنوعي دیگر ادامه دارد يا راويان هر آن روايت تازهاي نقل ميكنند. شايد باستانشناسي است كه در حفاريهاي مكرر هر بار گنجي، كتيبهاي يا شهري مدفون شده زير خاك را كشف ميكند و به ميراث فرهنگي تحويل ميدهد
روشن است. ميانهروست، ديندار است، اعتدال دارد، نه امروز در نيمه دهه هشتاد و نه در سحرگاه دوم خرداد كه از نيمه دهه شصت، از وقتی او را ميشناسم
حتما بايد از او دقيقتر مينوشتم . اينكه چه چيزهايي درس ميدهد يا چه كتابهايي منتشر كرده، يا درباره عقايد سياسياش، يا نگاه او به زن و رفتار خانوادگياش ، اينكه بيشترين تاثير را از درسهاي انسان شناسياش گرفتهام ، اينكه حالا كجاست و چكار ميكند .چرا شهرت نامهاي پرنام را ندارد
و حتما نبايد او را در كاغذ به اين سفيدي شرح ميدادم. نبايد او را فقط از اين همه تكههاي خوب ميساختم. قرار نبود از او پديدهاي آسماني و پيامبري معاصر بتراشم. من ميدانم در او رنگهاي ديگري هم پيدا ميشود هم عقلم ميگويد هم چشمم ديده است. مثلا رنگ خاكستري، طوسي، قهوهاي كمرنگ. با اين حال او هنوز براي من يك دليل است. يك وجود پاك، بي فساد، کم گناه، پر از آگاهي ناب كه انتخاب مومنانه چهارده سالگي ام را برايم همچنان تاييد ميكند
۷ نظر:
نشانه عزیز به نظر من این متن از تمام متن هایی که تا بحال از تو خواندم دلنشین تر بود. زیبایی این نوشته فقط بخاطر توصیف دقیق و جامع یک شاگرد از یک استاد نیست بلکه بخاطر آن است که معرف حشر ونشر چندین و چند ساله با استاد ، الگو برداری صحیح ، ارزیابی منصفانه و اراداتی عمیق است که در کلمه کلمه آن موج می زند. خواندن این متن احساس دوگانه ای را در من برانگیخته می کند. اول یک حس مثبت مبنی بر این که تو چه خوب می توانی آدم ها را توصیف کنی دیگر آن که یک نوع حس منفی که حاصل یک هراس است به این معنا که اگر بخواهد مرا توصیف کند در مورد من چه می گوید، این همان هراس همیشگی از ظاهر شدن در برابر آینه است. درنهایت این که بعد از خواندن توصیف تو آدم دلش می خواهد با این استاد فرزانه از نزدیک آشنا شود
it's very great,fantastic.
به داشتن همچین پدری افتخار می کنم
سلام
در میان این همه توصیف انچه بیشتر به قلبم نشست باستان شناس بودن او بود که حقیقتا تعبیری زیبا بود که من و خانواده ام که استاد را سال هاست که می شناسیم خوش آمد.
خداوند سایه ی علمای واقعی و آزاده را از سر ما کم نکند .
علی کشوری
با سلام
الحق که خوب آقای دلشاد رو معرفی کردین
من با ایشون دو بار بیشتر صحبت نکردم اما شیفته شون شدم
من به دکتر شریعتی علاقه ی زیادی دارم و همیشه فکر می کردم که دیگه مثل دکتر پیدا نمی شه.اما وقتی آقای دلشاد رو دیدم نظرم عوض شد و امیدوار شدم.
خدا خیرشون بده
دکتر دلشاد نمونه ی یک مسلمونن.بی تعصب بودنشون و کاملا عقلانی برخورد کردنشون با مسائل منو جذب کرده.
کاش الگوی ما قرار بگیرن یا بهتر بگم کاش الگوی ایشون،الگوی ما قرار بگیره
خدااورایاری کند تاهمیشه درجهت رضای اوگام برداردوطول عمربابرکت تری داشته باشد.
مهمتر اینکه همه ماباید تلاش وافر نماییم تاهماننداووامثال اوشویم.انشاالله.
ارادتمند:لطف الله ثقفی
مصطفی دلشاد تهرانی (زاده ۱۶ آذر ۱۳۳۴ تهران) نویسنده، محقق و استاد دانشگاه ایرانی است.
وی از اساتید دانشگاه علوم حدیث و از بنیانگذاران آن محسوب میشود. دلشاد به زبانهای انگلیسی، عربی، آلمانی و فرانسه تسلط دارد و کتاب دومین انقلاب سوسیالیستی (The Second Socialist Revolution) اثر تاتیانا زاسلاوسکایا ، به قلم او از انگلیسی به فارسی ترجمه شده است.
برخی از تالیفات وی همچون کتاب مدرسه حسینی به عنوان کتاب درسی در مراکز تربیت معلم تدریس شده است و مجموعه تحقیقات و تالیفات دلشاد تهرانی، وی را مرجع گفتگوهای فراوانی در باب نهج البلاغه و سیره پیامبر اسلام در نشریات و خبرگزاریهای مختلف کرده است. کتاب رخساره خورشید وی نیز در بخش حدیث بیستویکمین دوره جایزه کتاب فصل شایسته تقدیر شناخته شد.
ارسال یک نظر