صدایش آنقدر بلند نبود که مرا از آن خوابهای شیرین بیدار کند. گویی آرام برای خودش اذان میگفت یا با خودش زمزمه میکرد. اما در بیت اول بود یا شاید وقتی دومی را میسرود که حتما هوشیارم میکرد. چه شبی که در خانه صفاییه مهمان بودیم و چه دو شب بعد که پشت امامزاده جعفر، چشمهایمان به دیواری از پنجرههای کوچک باز میشد که نور مناره بلند امامزاده، آنها را در همان تاریکی، رنگی نشان میداد
صدای او صدای اذان موذنّی نبود که خادم خوابآلودی میکروفون را جلوی یکی از شبکههای رادیویی روشن میکند ومجری، اول به اطلاع همه میرساند که اذان صبح به وقت کجاست و بعد صدای ضبط شده و البته قابل احترامِ یکی از آن موذّنهای مرحوم یا زنده، ایرانی یا مصری،پیر یا میانسال به گوش میرسد و ما را یا به کوچههای بچگی و افطارهای رمضان میبرد و یا شبهای بعد از پیروزی انقلاب را زنده میکند که تا مدتی به زمزمههای شکسته بینیاز بودیم و اذانمان هم باید به فریاد شباهت پیدا میکرد و کوبنده میشد
اما اذان این موذّن قرار نبود از راه رادیو برای هزاران شنونده خواب و ناخواب و نامعلوم ونامعین پخش شود. صدای او فقط برای یک محله پخش میشد.تا آنجا که طول موج بلندگو اجازه میداد تا جاییکه حد و حریم مسجد و امامزادۀ مجاور میگذاشت
صدای او نشانهای برای یک محله بود.او انحصارا موذّن تعدادی محدود و معلوم از مردم بود.حتما وقتی شنوندههای دائمی او صدایش را میشنوند ،صورتش را به یاد میآورند نامش را میدانند و خانوادهاش را میشناسند
در این صورت شهر به ازای موذّنهای زندهاش به مناطقی غیر از مناطق شهرداری ،پست و آموزش و پرورش تقسیم میشد
شهر در شب از نیمه گذشتۀ خود بیدار میشد، در حالیکه اعتراضی نداشت
بیدار میشد با نفسی گرم ،زنده و صدایی خش دار. با گویشی منحصر به خود،در قالب قراردادی جمعی با مجوزی قدیمی و در معاهدهای پردوام اما نانوشته
شهر بیدار میشد با گفت و گویی آرام ، بازمزمه پیرمردی در گوش محلهای پرخواب
صدای او صدای اذان موذنّی نبود که خادم خوابآلودی میکروفون را جلوی یکی از شبکههای رادیویی روشن میکند ومجری، اول به اطلاع همه میرساند که اذان صبح به وقت کجاست و بعد صدای ضبط شده و البته قابل احترامِ یکی از آن موذّنهای مرحوم یا زنده، ایرانی یا مصری،پیر یا میانسال به گوش میرسد و ما را یا به کوچههای بچگی و افطارهای رمضان میبرد و یا شبهای بعد از پیروزی انقلاب را زنده میکند که تا مدتی به زمزمههای شکسته بینیاز بودیم و اذانمان هم باید به فریاد شباهت پیدا میکرد و کوبنده میشد
اما اذان این موذّن قرار نبود از راه رادیو برای هزاران شنونده خواب و ناخواب و نامعلوم ونامعین پخش شود. صدای او فقط برای یک محله پخش میشد.تا آنجا که طول موج بلندگو اجازه میداد تا جاییکه حد و حریم مسجد و امامزادۀ مجاور میگذاشت
صدای او نشانهای برای یک محله بود.او انحصارا موذّن تعدادی محدود و معلوم از مردم بود.حتما وقتی شنوندههای دائمی او صدایش را میشنوند ،صورتش را به یاد میآورند نامش را میدانند و خانوادهاش را میشناسند
در این صورت شهر به ازای موذّنهای زندهاش به مناطقی غیر از مناطق شهرداری ،پست و آموزش و پرورش تقسیم میشد
شهر در شب از نیمه گذشتۀ خود بیدار میشد، در حالیکه اعتراضی نداشت
بیدار میشد با نفسی گرم ،زنده و صدایی خش دار. با گویشی منحصر به خود،در قالب قراردادی جمعی با مجوزی قدیمی و در معاهدهای پردوام اما نانوشته
شهر بیدار میشد با گفت و گویی آرام ، بازمزمه پیرمردی در گوش محلهای پرخواب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر