دیروز رفتیم گورستان ابنبابویه. گورستانی به محوریت آرامگاه شیخ صدوق. بچه که بودیم هنوز بهشتزهرایی در کار نبود. بعضی از فامیلهای مادری، در آرامگاه خانوادگی مرکز دیدار و زیارت اهل قبور بودند. دکتر خشایار و همسر باردار و خدمتکارشون که بارها و بارها، قصه فجیع تصادف و مرگشون را شنیده بودیم. آرامگاه تختی و منظرهای از باغ مصفا با درختهای بلند و بوی خاک خیس و جایی که حال مرگ نداشت. امامزادهای محلی، گوشه دنجی که محل عزا نبود، غم نداشت، ترس و بیگانگی نبود. مردهها آشنا بودند، به محض مردن غریبه و عجیب و دیگری نشده بودند. فراری نمیدادند، برعکس جمع میکردند، دور هم مینشاندند.
رفتنم پشیمانی آورد، باغ نبود، قطعهای قبرستان بود با نردههای مرتب، امامزادهای با گنبدی عظیم و در حال ساخت، آرامگاههای تخریبشده. درختها نبودند و سایههاشان و بوتههایی که یادم نیست شمشاد بود یا چیز دیگر.
حالا اینترنت میگفت که کشتهشدگان سیتیر اینجا هستند. فراشها میگفتند «سیتیریها» آنطرف هستند یا اینطرف. سیتیریها اسمگذاری جالبی است. ردیفهایی از قبر که لقب شهید داده بود روی یک سکو که دو تیر چراغ برق بلند چوبی سیاه قدیمی، دروازهاش کرده بود. معلوم نیست در چه دورهای ارج و قربی داشتهاند.
بالاتر قبر دکتر فاطمی بود. فراشها اصرار داشتند قبر خواهرش را هم نشانمان دهند. همزمان که نوشته بود وزیر خارجه تاکید داشت سردبیر روزنامه باختر امروز. یاد دکترخانیکی افتادم که او را نمونه موفق یک روزنامهنگارِ در عینحال سیاستمدار میدانست. برایم کلمه سحرگاه سختتر و بغضآور بود.
سر خاک موذنزاده اردبیلی یک خانواده بزرگِ افغان نشسته بودند و با حال حزن و عمیقی فرصت را وسیع میکردند. من دلم برای خودم میسوخت که چه بیاثر از دنیا میروم.
پیش از همه به آرامگاهِ آرام رجبعلی خیاط رفته بودیم. من فرصت را غنیمت گرفتم و به خاطر آن همه حال و ندبه احتمالی هزاران دلی که پراکنده بود، دعایی کردم. و نماز خواندم که میترسیدم قضا شود. حال مردمی که میآمدند از حال زوار امامزادهها پرسوزتر بود.
بعد از موذنزاده، فرخی یزدی را یافتیم و بعد آرامگاه دهخدا. خسته بودیم، همینکه به سمت در خروجی میرفتیم سنگنبشتههای دهه چهل را میخواندم. ساده و کمشعر. اکثرا شبیه هم. همان معروفها که فاتحهای بخوان و کن دلشادم. سنگهاهم ساده وبدون فاصله طبقاتی زیاد.
یک روز دیگر باید رفت برای خواندن روی سنگ قبرها. گفتند علامه طباطبایی و دکتر حسین شهیدی هم اینجا دفن شدهاند.
شهرداریها توان عظیمی دارند هویتهای محلی و تاریخی را خرد کنند و آن را امروزی یا اصلا بیهویت یا خطخطی جلوه دهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر