پ. ن: امروز صبح به یکی از این شعبه های این محله ی بانکخیز رفتم. سیستم نوبت دهی نداشت. هنوز مثل قدیم همه توی صف جلوی پیشخوان ها ایستاده بودند. فضا کوچک و گرفته بود. رییس بی کار و بافاصله نزدیکی در کنار کارکنانش قرار داشت. دیدم شلوغه برگشتم. ساعت 3دوباره رفتم . پرنده هم پر نمی زد. یکی ازکارکنان جای رییس نشسته بود وبا صندلی بزرگ و چرخان او به چپ و راست تاب می خورد. دیگران هم هرکدام جایی به غیر از جای خود بودند. لبخندی به لبها بود وحرفی را نیمه خورده بودند و داشتند تازه وارد را برانداز می کردند. کارتم را دادم و گفتم لطفا این را فعال کنید. گرفت و خواست شروع کنه اما داد کوتاهی کشید و گفت "ای وای دستگاه را خاموش کرده ام فردا صبح ِ زود بیا برات انجام می دم" . من چاره ای نداشتم که با کمی اخم مصنوعی بیرون بیایم.(این هم یک تفاوت دیگرکه مخاطب در بعضی شعبه ها، دوم شخص مفرد است و در بعضی دیگر، دوم شخص جمع)
یک شهر و چند جور بانک
دقت کردین کارمندان هر بانک یکجور لباس می پوشند، شخصیت های شبیه به هم دارند، تقریبا مثل هم حرف می زنند؟ مثلا می بینید یک بانک روحی پرحوصله و مودب داره، شق ورق لباس پوشیده و بیشتر لبخند می زند، وسایل وکاغذ ها تا حدی مرتب اند. مامور حراست بانک یونیفرم تمیز وتقریبا اتوکشیده ای پوشیده و با بدنی نیمه خبردار، بانک و مشتریها را زیر نظر دارد. نور و رنگ تا حد مناسبی فضا را گرم و نشستنی می کند. مصالح ساختمانی محکم و نو هستند. چوب پیشخوان ها هم همینطور.
اما بعضی بانک ها با همه تغییرات و نوشدن ها ما را هنوز به یاد دوره رضاخان می اندازند. سقفهای بلند، ستونهای گرد و قطور، پیشخوانهای بلند که بیشتر برای قامت معماران آلمانی آن مناسب بوده است. وضعیتی که مشتریها را به قعر می برد و کوتاه می کند انگار از ته کاسه ای با دیواره بلند، به بالا نگاه می کنند و دستشان رابه لب آن می رسانند.
فضای تاریک وپنجره های کوچک، با دکوری کمونیستی، بی تزیین، سرد، خاکستری، قهوه ای و خاموش و کاملا اداری که ما را به یاد معماری داخلی ساختمان های اروپای شرقی می اندازد.
کارمندانی کم حوصله، اداری ، با لباس هایی معمولی و صورتی با خطوط خسته، بدون لبخند و نگاهی که کمتر به چشم مشتری دوخته می شود. مشتریانی که با هم فرقی ندارند مگر اینکه دوستی آشنایی یا مدیر شرکتی باشند. بعضی وقت ها هم صدای بحثی و جری بلند می شود. اینجا کارکنانی هستند که که هنوز اثر خمیازه های صبح و خستگی اضافه کاری دیروز را به صورت دارند.
دیدید بعضی از شعبه های بانکها حالتی محلی دارند وبرای همین فضای داخلی شان حالتی غیررسمی می گیرد. کاسبها وهمسایه ها با هم و درعین حال با کارمندان وتاحدی رییس شعبه صمیمی اند، چاق سلامتی وشوخی می کنند. بعضی به خاطربزرگی شعبه ودر مرکز شهر و تجاری بودنشون بیگانگی را در هوای بانک تزریق می کنند. بعضی به خاطر همین بزرگی وشلوغی والبته نظم مسلط به کارخانه ای شبیه می شوند که خط تولید دارند ویک ماشین صنعتی بزرگ اند. موادخام - مشتریان وقبضها ودفترچه ها ودسته چکهاشون - دسته دسته از در ورودی چرخان وارد و بعد از انجام کار با جهت مخالف خارج می شوند. بخصوص با صدای مقطّع خانمی که ربات وار شماره ها را می خواند.
با اینکه کارکنان همه آنها اعم از دولتی یا خصوصی همه با رقم سروکار دارند، با چهار عمل اصلی، با ماشین حساب، صندوق، با کسری با اضطراب، البته با موقعیت خوب شغلی، تضمین های اقتصادی، تاحد زیادی احترام و فخر اجتماعی وبه نظر مسلط به روانشناسی و آشنابه بازار ومعادلاتش و رابطه های گسترده هستند به همین دلیل هم هست که آگهیهای استخدام بانکها درتیراژ زیاد کپی و از سوی دستفروش ها داد زده می شود و برندگان مناقصه های استخدامی بانک ها مثل قهرمانان ورزشی روی دست بلند می شوند.
با اینحال چرا اینقدر تفاوت حتی درون یک بانک خاص دیده می شود؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۳ نظر:
نگاه جالبي بود.اين دفعه كه رفتم بانك با نگاه دقيق تري ان را خواهم ديد.
دوست عزيز چرا اينجا هم سانسور را اعمال كرديد و نظرات پس از خوانده شدن و تاييد شما منعكس مي شود؟
نوشته قشنگي بود.
عالي
مثل هميشه
ممنون. "اینجا هم"؟ جای دیگری هم سانسور کرده بودم؟
و شاهرخ خان شما مثل همیشه پر لطف
اين بانكها از معدود مواردي هستند كه براي برگشت به ايران، بايد حتماً و حتي مصلحتي هم كه شده فراموششان كنم.
جالبه که این موانع معدودند
سلام
1- سپاس از لطفتان به "كوه-فلسفه"
2-بله در آن گزارش از آدمها و تمدن گزارش تصويري نبود، چون اولاً در گزارش سال گذشته از همان مسير، تصاوير شامل آدمها بود، ثانياً در برنامه امسال بيش از آدمها خودم را به بيكرانگي طبيعت سپرده بودم، هم از مردمانِ سرِ راه و هم حتي از هم تيميها فاصله داشتم
3- تأمل در نوشتههاتان حال و هواي نوشتههاي جامعهشناختي و مطالعه در فرهنگ را به خوبي منتقل ميكند، از اين بابت به سهم خود سپاس
4- راستي چه در اين جا، جاي عكسهاي شما خالي است.
ممنون آقای منصوری. عکس ها را هم تنبلی اجازه نمی دهد اینجا بگذارم
از ابراز همدرديتان سپاسگزام. برايتان آرزوي سلامتي دارم
بله من روزنامه نگار نوي وبلاگستان هستم؟ خوبين؟ خيلي ممنون كه به من سر زدين
سلام
بلاگ خوان من وب شما را نمي خواند در صورت امكان آدرس ار اس اس وبلاگتان را براي من كامنت بگذاريد .ممنون
سلام
متنها مثل همیشه
خوب و خوش باشید
ارسال یک نظر