آموزش و پرورش ِ خبردار

سوار تاکسی بودم. از زیر پل کریمخان که می گذشت، صدای بلندگوی مدرسه، اول خیابان سنایی و ایرانشهر را پر می کرد وتا خیابان ویلا هم می رسید.
ناظم مدرسه بود که فریاد می زد:" از جلو، نظام".
هنوز مثل همان آهنگ قدیمی مدرسه های خودمان ، " لو" را آنقدر رها می کرد و طول می داد که ناگهان نون ِ نظام سر می رسید وبعد با یک ضربه کاری، الف و میم ِ آخر را ادغام می کرد و مثل پتک به سر می کوبید.
در جواب ناظم انگار هزار گنجشک با یک کیش به هوا می پریدند و وقت بلندشدن با صدای نازک جیرمی کشیدند. بافت زیر و لطیف صدایشان و پرّیدن بال هایشان در تضاد با بافت زبر وخشن فریاد ناظم می نشست. جوری که این بافت و تضادشان حتی با پوست دست هم لمس می شد.
از این طرف ِ دیوار ِ دبستان شهدای رسانه، انگار یک تیمسار بالای پله ها ایستاده و هنگی از جوجه های یکروزه روبرویش به صف شده اند. تیمسار با جدیت و خشونت و قطعیت، بی تعارف، سرد وترسناک دارد دستور نظامی مهمی را صادر می کند.
آنچنان حکمی توی صدایش بود که به نظرمی رسید، عابران ِ این طرف دیوار ومسافران تاکسی، کتابفروشی چشمه و نشر نی و ثالث، دکه روزنامه فروشی ِ زیرپل، بیمه البرزوحتی کلیسای سر ِ ویلا و پارک مریم را هم "خبردار" می کرد.
بله "خبردار". با با ی کشیده و "دار" ناگهانی و باز سکوت آخر.
و دوباره صدای هزارگنجشک. درهم، مبهم اما شاد، خوش. بی تناسب با بداخلاقی تیمسار.
سنتی چندساله، تکراری، هنوز به سبک مدرسه های نظام دوره قاجار و رضاخان، امیرکبیر، دوره کودکی ما، کودکی ِ شما، ایشان، آنها؛ زمان شاهنشاهی، جمهوری، زمان مشروطه، استبداد صغیر، کبیر،دوره اصلاحات، دوره سازندگی، دهه شصت، دوره اصولگرایی
بچه ها اما بیخبر از معنا؛ سرخوش و سرود خوان، در حال بزرگ شدن با بدنی "خبردار"

۹ نظر:

Unknown گفت...

سلام خیلی قشنگ و صمیمی فضای اطرافت توصیف کردی ؛ به راحتی افراد را در آن محیط قرار می دهی به طوریکه من صدای خشک و سرد و آمرانه خانم ناظم و خبردار نظامی آن تیمسار را به وضوح حس کردم و حال و هوای سنگین و خشن حکم بر مدارس .

neshanesign گفت...

ممنون. جالبه که من نگفته بودم مدرسه دخترانه ست اما شما گرفته بودین

بهار گفت...

آنچه در چند خط به زيبايي توصيف كرديد دقيقاً يك "نشانه" بود از محيط سرد و نظامي مدارس ايران، با آن اونيفورم‌هاي عجيب و غريب "گوني‌وار" و آن همه ايدئولوژي‌هاي آشكاري كه در آن فضاي كودكانه، بر ذهن و روح ما تأثيرات بي حدي مي‌گذاشتند؛ گاهي خيلي بيشتر يا كاملا متفاوت با آنچه اين خانم ناظم‌ها و معلم‌هاي پرورشي انتظار داشتند و احتمالا امروز هم باز براي كودكان اين نسل انتظار دارند...
چقدر دلم مي‌خواهد امروز به همه آنها با صداي بلند اعتراض كنم!

neshanesign گفت...

ممنون از لطفت بهار خانم.راستش این را هم خواستم بگم که عمر مدرسه نظام بیشتر از سی ساله.

Unknown گفت...

سلام
همیشه اواخر شهریور، وقتی که بوی پاییز میاد، یه حس دوگانه دارم: پاییز رو خیلی دوست دارم اما از اومدن مهر دلگیرم و درست نمیدونم چرا؟!
با این تصویری که شما به زیبایی به یادم آوردین دلیل دلزدگی از مهرماه و ترس از سرمای مدرسه برام روشن شد.

فقط یه بچه مدرسه ای 14ساله گفت...

ما هم هر روز می ریم مدرسه.دو روز در هفته برامون صبحگاه گذاشتن.تا به اون دو روز می ر سیم چیغ و ناله هامون شروع می شه!!!آخرشم می بینیم که توی صف هر کلاس فقط 3 یا 4 تا شیر زناشون اومدن. بقیه پیچوندن.اون دو روزی هم که اگه تحت تاثیر عوامل بیرونی و درونی قرار نگیریم و بریم خبری از"از جلو نظام نیس"مدرسه های ما نه می ذارن 13 آبان تکونی بخوریم و یا کیک و شیر کاکایو خفمون می کنن نه یه از جلو نظام می گن تا می گاهی یادمون بره فقط نیمدیم مدرسه تا پشت این کتاب ها خفه باشیم.خودمون مجبوریم با ناظما سر صف دعوا کنیم ناخنمونو نگیریم و یادآوری کنیم که خانم ناخنا رو ببینین که ببینن تا یه خاطره ای برامون از این همه روز های پی در پی بمونه....تا شاید روزی شه که من هم از جلو نظامای ساختگی خودمونو برا همه تعریف کنم...نه از تاریخ امتحان گفتن ها و تهدید های سر صفمون...

neshanesign گفت...

شمال شهر نشینی، مدرسه غیر انتفاعی و زندگی بدون خبردار ، فقط به این معنی نیست که تو و دوستانت نوستالژی ندارین، به این معنی هم هست که این شهر حاشیه هایی داره که از قدرت مرکزی بیرونه یعنی تو ان حاشیه، صفی ندارند تا از جلو نظام بگیرند.اما فکر کنم اگر بگردی شما یه جورای دیگه ای به صف می شین .یه طور نامرئی. موافقی خانوم 14 ساله؟

احتمالا همون 14 ساله قبلیه گفت...

خیلی موافق نیستم.به نظرم این شمال شهر نشینی محسوب نمی شه این داره یه چشمک می زنه و آینده ی نه چندان دور رو نشون می ده.آینده ای که مطمین باش منتظر تک تک مدرسه های ما هستش.حتی همون مدرسه ای که از جلو نظام براش یه اصله که هنوز کهنه نشده.می گن هر سال کتاب درسی ها رو سخت تر از پارسال می کنن.سخت تر تدریس می کنن.اگر اون چند تا بچه ای که می رن صف رو تشکیل می دن و بقیه نمی یان اون بقیه می رن یه گوشه ای قایم می شن که درس بخونن.درسی که دیشب 100 با دوره کردن رو.این وسط من شاید درسم رو هم نخونده باشم ولی نمی رم صف درس هم نمی خونم اون بالا فقط برا اینکه من هم یه نوع از جلو نظام داشته باشم این کار رو می کنم .مدرسشه پره خاطرست.چه با از جلو نظامنا مریی چه واقعی.اون نامرییه پشت خطای کتاب نیس این رو شک ندارم.

mostafa گفت...

از پشت دیوار چقدر زیاد دیده اید! اگر توی مدرسه می رفتید چه چیزها می دیدید!
چند سالی بود به وبلاگتان سری نزده بودم و فکر نمی کردم هنوز بنویسید. فردا می خواهم به بچه های کلاسم موضوع انشا بدهم پراید و دنبال تیپولوژی بودم که شما چند سال پیش برای ماشین ها نوشته بودید که بخوانمش. خوش بختانه این یکی مطلب را هم خواندم. شاید فردا بگذارم روی تابلوی اتاق دبیران که خبردار بشوند!