شوهرش زندانى بود. قصه را با كلمههاى
خواب آلوده و با بيحالى مىگفت. با انگشت شست و سبابه هم نمیتوانست چيزى را نگه داره. مىگفت سرطان سينهاش بعد از جراحى
بهتره. اما پروندهاش را كه جلوى دوست پزشكمون
گذاشتيم گفت: "هم متاستاز كرده و هم غدهاى در سرش هست. براى همين دست
و زبانش خوب كار نمىكنند. بعد هم گفت فوقش
تا ٦ ماه زنده بمونه. با اين حال و وضع فقط
به آرامش نياز داره . چرا خودش داره مى ره
تهران؟ ".
ما در راه تهران بوديم و صندلى او كنار من بود و تا نشسته بودم دردها را
در سفره ريخت. به تهران مىآمد تا پرونده قطور پزشكىاش را جلوى مسئولی، کارشناسی
از قوه قضاييه باز كند شايد با ديدن اين غدههاى
حاضر و غايب يا با این زبان الكن و انگشتهايى كه ديگر نمىتوانند در آرایشگاه، موچين و قيچى و شانه دستش بگيرند،
عفو، آزادى و يا انتقال شوهرش را بگيره. مىگفت
به تهران مياد تا از خانم خيّرى كه قول داده بوده قسطهاى يك وام ٤٠٠ هزارتومانى را برايش بده، بپرسه "چرا فقط يك قسط را دادى و به من هم
خبر ندادى كه حالا با جريمهاش يك و نيم ميليون بدهكار بشوم؟" ب ای همین دو تا میآمد.
به جزييات طولانی قصهی شوهرش كارى ندارم. به جرم
مشاركت در سرقت زندانى شده و دو سال از محكوميتش
مانده بود. دوست وكيلى همانوقت و تلفنى گفت بيخود به تهران مياد چون شاكى خصوصى داره،
مشمول عفو نمىشود. بعد هم گفت رييس قوه قضاييهى پيشين، یک واحد مددكارى براى همين موردها راه انداخته بود که در دوره جديد برچيده شد.
اشك در
مرز مژههايش خانه كرده بود و با هر تداعى و مثالى، گرم مىجوشيد و بيرون مىريخت. زخمهاى عميقش را همين لحظهها مىشد خونپاش و دردآلود ديد. جراحى
و سرطان، يكى از زخمها بود. "نداشتن" يكى ديگرش و تنهايى و بىپناهى سومى، ناامنى هم يكى ديگر، مىگفت وقتى
براى تقاضاى كمك هزينه مسكن به يكى از سازمانهاى
دولتى رفتم آقاى مربوط گفته حالا بياييد بيشتر آشنا شويم .
از آن حوالى تا امروز چند بار زنگ زده. فهميده كه
حكم انتقال شوهرش از شهرى نزديك به محل سكونتشون، فقط معطل ٣٠٠ هزارتومانه. يعنى هزينه اياب و ذهاب به
همراه سرباز. از آنجا هم اسم طرحى را گفت كه اسمش به یادم نماند، اما با آن مىتوانست
روزها را بيرون از زندان باشد، كار كند و شب دوباره به زندان برگردد. یک هفته پیش هم گفت ما نمیدانستیم که شوهرم مشمول عفو عيد فطر شده و اگر رضايت شاكيان
را بگيرد كلا آزاد مىشه. پرسيدم چقدره؟ گفت يك ٤٢ هزار تومان و يك نود و پنج هزار
تومان!
در بيشتر اين تماسهاى تازه، حال جنگجوى مجروح اما شادى را داره كه چند
قدمى تا بيرون كردن كامل دشمنى غدّار فاصله ندارد. كلمههایش همانطور نامعين و سست ادا مىشوند اما خودش جان گرفته من از همين تلفن مىفهمم چشمهى مرزى اشكهايش فعلا كم آبه. هرچند دکتر سرانجام
به او گفته که هیچوقت دستش خوب نمیشود ولی نگفته که بزودی میمیرد.
دوستى مبلغ
مورد نظر دادگاه را به حسابش ريخت. من يكى دو روزه که هر آن منتظرم زنگ بزنه و خبر انتقال شوهرش را بده. اگر يك آلبوم از بهترين شادىهايم داشته باشم يكى
از بهترين صفحههايش آزاد شدن يك زندانى، دربند و يا اسير است. فرقی هم نمیکند که
باشد. اصلا كسى كه از آن درهاى بلند، سنگين، آهنين و خاكسترى با برگهى آزادى بيرون مىزند، خودش يك معجزه است، يك محال است كه ممكن شده.
۱ نظر:
آخرش...از آنطرف در بیایی اینور یعنی همه چیز تا مدتها.
ارسال یک نظر