درست مثل يك دژ بتني از نشت حس هايش به بيرون جلوگيري مي كند. كم حرف ترين آدمي است كه ديده ام. نگاهش بدون موج است نه شاد است نه غمگين ، نه پرسشگر نه توهين آميز، نه گرمايي بروز مي دهد و نه به گله يا تقاضايي آميخته است، نه از نگاهش سخني شنيده مي شود و نه كينه و رضايتي را منعكس مي كند
بدنش خيال گفت و گو ندارد يعني انگشتانش هيچوقت مشت نمي شود، دست هايش در هوا باد نمي سازد نگاهش دور نمي رود و به نظر نمي آيد تا به حال رطوبت ديده باشد. لبخندش كم وسعت است. طول موج صدايش هميشه در خط پايين راه مي رود. پوستش را هم سخت مهار كرده است هيچ جاي صورتش چين نمي خورد. نديده ام كه ابروهايش به هم گره خورده باشند. آب دهانش بدون بروز جنبشي در دهان و گلو پايين مي رود. دم و باز دمش در سكون رفت وآمد مي كنند. پاشنه هاي پاهايش نمي خواهند زمين را سوراخ كنند. دندانهايش به هم ساييده نمي شوند. كلمه هايش رنگي و گرم نيستند، محض اند. با پوستي كنده ، بي لعاب
در پي سالي كه به دنبال تفسير من گشته ايم، فرهنگ لغت كوچكي تاليف كرده ايم. يعني مي دانم چه تعبيري در اننتظار خوابي است كه ديشب ديده ام . چه جايي از كلمه هايم با بغض تقاطع پيدا مي كند. مي فهمم غيبت مستقيم نگاهم را به چه چيزي تفسير مي كند وقتي دارم درباره خاطره اي يا عقيد ه اي حرف مي زنم. مي داند وقت گفتن چه كلمه هايي دارم دسته هاي صندلي را خفه مي كنم . چه وقت دستم را حايل صورتم كرده ام. مي شنود نفس هايم در كجاي جمله من عميق مي شود
او يك نرم افزار خارق العاده و مانيتوري معجزه آسا ست اما من در سويي از شيشه ايستاد ه ام كه خاصيت شيشه بودگي خود را تنها درلايه روبروي من نگاه داشته است. من ديده مي شوم درحالي كه از تماشاي آن سو ناتوانم
اگر احترام تمام قامت او و نياز من به گفت و گو درباغ معناها نبود ، مني كه با انعكاس نشانه ها نفس مي كشم، از اين فضاي خالي از نشانه ها، با سرعتي تمام از خفگي و جنون مي گريختم