ICU
همه بیهوش اند یا در برزخی از بیداری و خواب سرگردان
همه بیهوش اند یا در برزخی از بیداری و خواب سرگردان
در یک فضای نه چندان بزرگ ده جسد هنوز زنده،به وسیله دهها لوله اکسیژن و سرم و سیم های مختلف کمی به زندگی وصل اند
فضا سرد است .بدن ها بی حرکت و بدون هیچ استحکامی روی تخت ها رها شده اند
عضلات چهره ها منبسط است چشمها بسته اند بنابر این نه نگاهی می رود و نه می آید . کم یا زیاد اثر دردی عمیق در چهره ها معلوم است که یا پیش از خواب آنها را از پای در آورده و یا همچنان در بیهوشی و نابیداری به آزار آنها مشغول است
فضا سرد است .بدن ها در ضعیف ترین حالت ممکن قرار دارد .جان ، تقلیل یافته و صاحب خود را در مرحله و منزلی برزخی سرگردان کرده .اما سرگردانی بیشتر به دروازه مرگ نزدیک است. اینجا گویی مرحله پیشین سردخانه بیمارستان و غسالخانه گورستان است
دو پیرمرد در زاویه ای از سالن نیمه نشسته و در خواب اند .دنده ها و استخوان های قفسه سینه آنها قابل شمارش اند .صورتی بس چروکیده دارند .به نظر نمی رسد دیگر لحظه ای بتوانند دوباره ببینند ، بشنوند و چیزی بخورند .گویی مومیایی شده اند در حالی که قلبشان به وسیله دستگاه هنوز می زند
زن سالمند و سنگین وزنی روبرو بیهوش است .دستها ،پاها و سرش با عضلات و ماهیچه ها هریک به سویی رها شده ودر تخت فرو نشسته .گویی بدن او با ملحفه سفید، مرزی به جز رنگ ندارد .پرستاری خونسردانه اما با دقت لوله باریک و بلندی را به درون مری و معده او فرو می برد .صدای خرخرهای بی اختیار و دردناک او فضای سالن را پر کرده است اما به نظر خود او از شنیدن صدای خود و درد وحشتناکش بیخبر است
دختری بیست ساله آن دور نیمه نشسته و بیهوش است. چهره او نه تکیده است و نه نمایشگر دردی جانکاه است .گویی در خوابی عصرگاهی فرورفته و خوابهای شیرین می بیند .انگار انگشت سبابه اش لای یکی از ورق های کتاب رمانی که می خواند جا مانده و خواب او را ربوده است
پیشانی بلندی دارد و زیبایی و جوانی اش در اوج است .سرد نیست .رنگ اش پریده نیست و گونه ها ، لب ها و پیشانی اش زنده است اما هیچ نمی شنود و نمی بیند . او از مرگ فاصله دار به نظر می رسد
دایره ای وسط قرار دارد .محل تحرک و فرماندهی زندگی مصنوعی ومجازی مردگان است این دایره پرستاری می کند و امنیت می دهد . گرما در این وسط جریان دارد
روپوش سپیدی به تن کرده ام و کفش هایم رادرکفش های مشمایی فرو برده ام .این خانه ایزوله و جدا افتاده در و قفلی محکم دارد . با
عضلات چهره ها منبسط است چشمها بسته اند بنابر این نه نگاهی می رود و نه می آید . کم یا زیاد اثر دردی عمیق در چهره ها معلوم است که یا پیش از خواب آنها را از پای در آورده و یا همچنان در بیهوشی و نابیداری به آزار آنها مشغول است
فضا سرد است .بدن ها در ضعیف ترین حالت ممکن قرار دارد .جان ، تقلیل یافته و صاحب خود را در مرحله و منزلی برزخی سرگردان کرده .اما سرگردانی بیشتر به دروازه مرگ نزدیک است. اینجا گویی مرحله پیشین سردخانه بیمارستان و غسالخانه گورستان است
دو پیرمرد در زاویه ای از سالن نیمه نشسته و در خواب اند .دنده ها و استخوان های قفسه سینه آنها قابل شمارش اند .صورتی بس چروکیده دارند .به نظر نمی رسد دیگر لحظه ای بتوانند دوباره ببینند ، بشنوند و چیزی بخورند .گویی مومیایی شده اند در حالی که قلبشان به وسیله دستگاه هنوز می زند
زن سالمند و سنگین وزنی روبرو بیهوش است .دستها ،پاها و سرش با عضلات و ماهیچه ها هریک به سویی رها شده ودر تخت فرو نشسته .گویی بدن او با ملحفه سفید، مرزی به جز رنگ ندارد .پرستاری خونسردانه اما با دقت لوله باریک و بلندی را به درون مری و معده او فرو می برد .صدای خرخرهای بی اختیار و دردناک او فضای سالن را پر کرده است اما به نظر خود او از شنیدن صدای خود و درد وحشتناکش بیخبر است
دختری بیست ساله آن دور نیمه نشسته و بیهوش است. چهره او نه تکیده است و نه نمایشگر دردی جانکاه است .گویی در خوابی عصرگاهی فرورفته و خوابهای شیرین می بیند .انگار انگشت سبابه اش لای یکی از ورق های کتاب رمانی که می خواند جا مانده و خواب او را ربوده است
پیشانی بلندی دارد و زیبایی و جوانی اش در اوج است .سرد نیست .رنگ اش پریده نیست و گونه ها ، لب ها و پیشانی اش زنده است اما هیچ نمی شنود و نمی بیند . او از مرگ فاصله دار به نظر می رسد
دایره ای وسط قرار دارد .محل تحرک و فرماندهی زندگی مصنوعی ومجازی مردگان است این دایره پرستاری می کند و امنیت می دهد . گرما در این وسط جریان دارد
روپوش سپیدی به تن کرده ام و کفش هایم رادرکفش های مشمایی فرو برده ام .این خانه ایزوله و جدا افتاده در و قفلی محکم دارد . با
زنگ وآیفون تصویری و ورود مجوز دار به قلعه کوچک و بسته ای می ماند درون بیمارستانی بزرگ
مرگ همه جا پراکنده است با همه سردی و گرمی آن
زندگی هنوز رمقی دارد
این دو در جنگی نابرابر
مرگ پر قدرت ، پر هیمنه و بالا
و زندگی اسیر ، ضعیف و پایین
این دو در جنگی نابرابر
مرگ پر قدرت ، پر هیمنه و بالا
و زندگی اسیر ، ضعیف و پایین
۴ نظر:
سلام،با خواندن متن نگرانت شدم. امیدوارم خوب باشی و متن ات فقط خبر از یک کنجکاوی میدانی بدهد. برای دلخوشی من ندایی از خودت بده.
زندگي را دوست دارم
مرگ را دشمن
. . .
من دوستي دارم كه به دشمن بايد از او التجا بردن
پيرو خانم كامران به شرح ايضا
ایضا برای خانم کامران نوشتم که فقط چند دقیقه برای ملاقات بیماری عزیز آنجا بودم ممنون از لطف تون
ارسال یک نظر