پيوند قرنيه
ويترين ساعت سازي مانند يك آكواريوم خالي، بدون آب و ماهي بود . تا ساعت ساز بند و باتري ساعتم را عوض كند روبه خيابان ايستادم و از پشت آكواريوم به تماشاي بيرون مشغول شدم. ماشين ها بالا مي رفتند ؛ در ضمن پايين هم مي آمدند. مردي در جوي خالي خيابان وليصر راه مي رفت و با تلفن همراهش حرف مي زد. جوي هنوزدر دست تعمير وعميق است براي همين فقط نيمه تن مرد پيدا بود. روبرو مخروط بزرگي از گوشت دور محور كباب تركي مي چرخيد . دست هاي مردم پر از ساك هاي خريد بود . يكي ميان آن همه ماشين با اسكيت سر مي خورد و شيب خيابان هم كمكش مي كرد . دو نفر هم كمي جر و بحث مي كردند
براي من اين قاب غريبه بود. هيچوقت نشده بود كه حركت كننده هاي خيابان بيايند و بروند در حالي كه من بدون دليل و براي دقايقي طولاني به تماشا ايستاده و البته علامت سووالهاي زيادي را در نگاهها رديف نديده باشم
ياد آن دو استاد فرانسوي افتادم كه در انجمن انسان شناسي از يافته هاي تحقيق خود مي گفتند . يكي از جالبترين هايش اين بود كه در خيابان هاي خاورميانه تنها مردان مي توانند بايستند و دليل مهمي هم نداشته باشند. البته اين قاعده در قاهره يك استثنا خورده بود. پارك ها تنها جايي بودند كه زنان مي توانستند توقف كنند
قاب روبروي من براي اين غريبه بود چون مردانه بود من با چشم دیگری می دیدم

هیچ نظری موجود نیست: