لباس نو نمی پوشد وگرنه مانند عزاداری می شودکه روز دفن عزیزی را با روز عید عوض کرده است
بدنی زار در قالبی فربه
پس کهنه ها برایش عزیزند رفیق اند
بنابر این چشمهایش ویترین ها را از دور می رود
لبها چشمها و گونه هایش در سکون اند
مردمک گویی در جایی ایستاده و ساعتی بعد آرام جایش را تغییر می دهد
بیشتر دور را می پاید
خون در لب ها جاری نیست
انها سنگین روی هم افتاده اند
پوست زندگی ندارد
قلب نمی زند گویی جایش در سینه خالی است
شاید چاق ها افسرده نمی شوند
افسرده در خاطر دیگران لاغر است بلند است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر