سلوکی در زمین

سلوكي در زمين
ازكوچه به خيابان اصلي مي پيچد.به سراشيبي مي افتد دست هايش جيب ها را جستجو مي كند ماشين ها بالا مي روند ،پايين مي آيند دخترها وپسرها با رنگ ها بازي مي كنند بلند بلند مي خندند و كافه گلاسه مي خورند بزرگتر ها اخم كرده اند چراغ ها را سبز و قرمز مي كنند با موبايل حرف مي زنند بچه ها تنها در صندلي عقب نشسته اند ،كلافه اند
به چهار راه كه مي رسد به راست مي پيچد ماشين ها رديف منتظرند فروشنده ها گل تعارف مي كنند سينما همچنان در گل نشسته است آفتاب از لابلاي درخت هاي پادگان شانه مي كشد ،غروب مي كند
به سه راه كه مي رسد به سوي پايين سرازير مي شود ،فكر مي كند ،فكر مي كند صداي آب هاي دماوند در جوي مي پيچد قل قل مي كند چنار ها جوانه مي زنند تنه آنها را لمس مي كند و چشم هاي حك شده را مي شماردنفس مي كشد عميق .كفش ها را در مي آورد و جوراب ها را .كنار جدول مي نشيند پا ها را در آب مي گذارد آب از لابلاي انگشتانش سر مي خورد خنكاي آن قلقلكش مي دهد روبرو لاستيك ماشين ها مي چرخند، مي ايستند مي روند بچه اي از شيشه سرك مي كشد زني چشم هايش گرد شده .او دستش زير چانه است
عينكش را مي گيرد در آب مي گذارد سنگ هاي ته جوي از پشت شيشه ها بزرگتر ديده مي شوند .چشم هايش ورم كرده و مرطوب است

هیچ نظری موجود نیست: