خودرو

یک
خود رویی که آن را می رانم ادامه من است . گویی بدن من به هسته ای برای کالبدی تازه تبدیل شده و جسمم به مغزی برای هدایت آن . فرمان خودرو ادامه دست هایم ، پدال ها و بعد چرخ ها ادامه پاهایم ، شیشه ها و پنجره ها و آیینه ها ادامه نگاهم . چشمهایی که این بار پشت سرش را نیز می بیندو بوق ماشین، چراغ راهنما ، فلاشر و چراغ های دیگر زبان گفت و گوی من با دیگران . با آنها به دیگران می گویم که دارم مسیرم را عوض می کنم ، می خواهم بایستم ، می گویم که ایستاده ام ولی الان بر می گردم مواظب باش به من نزنی . یا اینکه اجازه بده اول من بیایم یا که نه بایست که نوبت من است .یک بوق ممتد و بلند برای اینکه هوی !چکار داری می کنی ؟ یا یک بوق کوتا ه و آهسته یعنی که ممنونم و لبخند می زنم . هرچند که نگاه و زبان خودم نیز گاه به کمک انها می آید .
بدنه خودرو گویی پوست من است انگار مواظبم به جایی نخورد خراش برندارد مواظبم که به کسی تنه نزنم . از کسی تنه نخورم . همینطور زخمی نشوم و زخمی نکنم . نمیرم و نمیرانم . جراحت کالبد آهنینم چون جراحت خودم دردناک است ، مشغول کننده و دردسر زاست . خودم را با کمربند محکم به کالبدم می بندم تا بیشتر با او یکی شوم جزیی از او به شمار آیم .فضای داخل کالبدم حریمی شخصی است در محیطی عمومی . بطری ای است در بسته در دریایی مواج . سکوتی است در میان هیاهو .تنهایی ای است در درون جمعیت. آرام خوابی است در میان بیداری.آرامشی است درون تحرک وهیجان.بافته ای جدا در میان بافته ها
.این کالبد آهنین خانه من است خانه ای سیار . با خانه کوچکم جابجا می شوم . حالتی مثل آنکه شفیعی کد کنی گفت .بنفشه هایی که با ریشه هایشان در جعبه های چوبی جابجا می شوند وطنشان را باخود اینجا و آنجا می برند . یعنی که یک خانه کوچک دارم سقفی سیار که یک جا نمی ماند . همینطور همسایه سیار دارد هزاران
.این خانه های یا کالبدهای سیار مثل همه خانه ها پایین شهری دارد وبالا شهری و طبقه متوسط .پیر دارد و جوان . سنتی دارد و مدرن . لباس خارجی می پوشد یا وطنی
دو
رونیز مثل تانک می ماند. مانند آدمهای چاق و پولدار. با عینک آفتابی خیلی پرخور سن و سالش زیاد معلوم نیست. هم جوان است هم میانسال . اما پیر نیست . خیلی گرم نمی گیرد کسی را به حساب نمی آورد.
پراید اما از طبقه متوسط است . تحصیلکرد ه ای که به هیچ کجا وصل نیست . تازه خانه اش را چند خیابان به مرکز شهر نزدیک تر و همینطور چند متری به آپارتمانش اضافه کرده با چند وسیله خانگی جدید .تازه لیسانس یا فوق لیسانسش را گرفته . تازه کار دومی دست و پا کرده . صبح دولتی عصر خصوصی همسرش هم کار می کند یا یک بچه دارند یا اصلا ندارند ولی شاید دوست دارد بعدا یک بچه داشته باشد .سفر می رود به شمال به شیراز به خانه پدر و مادرش در شهرستان روزنامه می خواند شرق گاه بحث سیاسی می کند قبلا بیشتر .سینما می رود اگر نام کارگردانی خوشنام زیر عنوان آن باشد . بدش نمی آید از ایران برود ولی خیلی اهل ریسک نیست
.اما پژو 206 از شیک تر بودن و نمودن لذت می برد جوان است یا زن است . به هرحال مجرد است و می خواهد حالا حالامجرد بماند . بسیار شتاب دارد .به جای رانده شدن می پرد لایی می زند . مسابقه می گذارد و برنده می شود . نقره ای است . برق می زند اما کوچک را دوست دارد .دوست دارد شیشه ها را پایین بکشد صدای رادیو ضبط را تا آخر بلند کند تا ایپس ایپس آن شیشه های فضا را خرد کند . سیگاری بگیراند و عینک افتابی بزند. به هیچکس نگاه نکند اما به آرامی تعداد تمرکز دیگران در خو د را بشمارد . خود را در نقطه مرکزی توجه دیگران می داند . با اینکه از قیمت نه چندان بالای خود با خبر است اما خود را یک سرو گردن بالاتر از ماکسیما و رونیز می داند . عاشق بزرگراه است در خیابان ها احساس خنگی می کند وخفگی اهل چت است . پارتی می رود شاید از نوع اکستی آن . پاپ گوش می دهد دبی و ترکیه را دیده . دنبال ویزای کاناداست موبایل نوکیا ی جدید خریده زیاد روزنامه نمی خواند خبر ندارد کی انتخابات است . کارش دولتی نیست . خانه مجردی دارد و معمولا دوست دختر یا پسرش کنارش نشسته
.اما پیکان شصت ساله است شاید بیشتر بازنشسته است و از نفس افتاده .دختر و پسری دانشجو دارد در دانشگاه آزاد یا پیام نور یا شاید دولتی . دیگری دم بخت است یا بیکار یا معتاد یا که نه در المپیاد نفر ششم شده یا یکی از بچه هایش سالهاست از ایران رفته چروکیده است اندوهگین آرام می رود شتاب ندارد صدای اگزوز و دود او ازار دهنده است موتور سنگینی دارد به روغن سوزی افتاده آیینه بغل ندارد چند جایش زخمی است رادیو پخشش سالهاست خراب شده میله ای آهنین از پشت دو صندلی جلو را به هم وصل کرده تا به عقب غش نکنند از بس که کار کرده . چند اسکناس جلوی فرمان تا شده به صورت ایستاد ه گذاشته . آخر پیکان مسافر کشی می کند .پیکان سفید است آرام است قدیمی است همیشه از دوران طلا یی پیش از انقلاب می گوید برای مهمانان جوانی که هیچ از آن دوره نمی دانند ان موقع همه چیزش خوب بوده .خیلی حرف می زند تا می نشینی سر صحبت را باز می کند روانشناس بدی نیست خیلی ها را از قیافه هاشان تشخیص می دهد. پیکان با اینکه سفید است اما زیاد فریاد نمی زند نمی دود عصیان نمی کند.رانندگی اش از بقیه بهتر است اما پیر است خانه اش پایین میدان انقلاب است روزنامه اطلاعات یا همشهری می خواند بحث سیاسی می کند خاطرات زند ه ای از زمان مصدق دارد و همینطور از اوائل دهه پنجاه
.ماتیز زن لوسی است کوچک و لاغر آرایش غلیظی می کند با دیگران هرگز کاری ندارد آلبالویی رنگ است به ارایشگاه می رود یا مرکز خرید تندیس
جیپ اما مرد یا زنی شهری است کوهنورد . تن بلند لاغر و ورزیده ای دارد قوی و شجاعاست گاه پیپ می کشد به کسی ظاهرا فخر نمی فروشد ساده است لباسش به رنگ جنگل است یا رنگ کویر آرام می رود ولی قابلیت وحشی شدن دارد می تواند هوا را بشکافد سنگ ها را زیر پا خرد کند اسلحه ای دارد برای شکار می تواند نگهبان هم باشد دولتی هم همینطور
.پژو 405 هم از طبقه متوسط است اما سن وسالش بیشتر است دولتی است .از مد دوری می کند به سنت هم وفادار است می تواند شبهای احیا به مراسم برود وآخر هفته به بهشت زهرا روزهای عاشورا نذری بپزد و پخش کند . مرد است زنش بیشتر چادری است یا روسری بلندی بر سر دارد که ان را گره نزده از رنگ های تند وگرم استفاده نمی کند آرایش غلیظ ندارد بچه هایش گاه با ان بیرون می آیند گاه نمی ایند کوچک نیستد دبیرستانی یا دانشگاهی اند ساکت اند وقتی هر چهار تا نشسته اند چیز زیادی برای گفتن ندارند بیشتر فکر می کنند می خواهند زود تر برسند متانت را ترجیح می دهد بنابر این خیلی سرعت نمی گیرد تیره است سیاه یا یشمی خیلی ارتباط برقرار نمی کند . مودب است .تلویزیون زیاد می بیند برای زنش طلا می خرد به عمره و حج واجب زیاد علاقه دارد سرمایه گذاری می کند خانه اش در یوسف آباد قلهک یا شمیران وپاسداران است .

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بدنبود از کامیونها هم بنویسبد

اردشیر آذری متین گفت...

خوب بود بلاخره یکی پیدا شد درد مردم را بنویسد.