ترس با لهجه

صدایی ده دوازده ساله بود. زود فهمیدم از خواب بیدارش کرده‌ام. گفتم: " شماره شما روی گوشی من افتاده بود". به جای جواب نفس نفس می‌زد. ترسیده بود. به خواب مانده‌ای در روز کنکور شبیه بود. دیرکرده یا تکلیف ننوشته‌ای ایستاده در چارچوب در کلاس. با رنگ ِ پریده. نور‌دیده‌ای در اتاق تاریک.گیج بود انگار داشت خوابی می دید که با یک خواب دیگر برش می‌خورد
ترس بکری که لابلای کلمه‌ها و صدایش می‌ریخت، دلم را ریش می‌کرد. شاید با یک جیب‌بر ِ درحال فرار، عوضی‌اش گرفته باشند گنجشکی بود که ازسرما می‌لرزید. خیس و کوچک بود. دلم می‌خواست زیر چادرم، پنهانش کنم
پاره و بریده بریده گفت:" من خواب بودم الان ازخواب ببدارشدم، نمی‌دانم؛ شماره‌ای نگرفتم." لهجه داشت لهجه‌ی خراسانی. یک خراسانی ِ خراسان ندیده
قطع کردم اما ازصبح صدای قلبش یکی در میان با قلبم می‌زند

۴ نظر:

ناشناس گفت...

خيلي مبالغه آميز به عالم نگاه مي كني فقط زمان نوشتن اينهمه سرشار مي شوي يا زمان وقوع حادثه هم همين حس ها را داري؟ باورش برايم سخت است كه در مواجهه با هر حادثه اي اينگونه باشي حس مي كنم وقتي رفتاري حادثه اي مكاني ......... را به نوشته در مي آوري همزمان حس هايش مي آيد و مي رود...

neshanesign گفت...

درست مي گوييد هر حادثه اي اين اثر را ندارد. اما آن سرشاري كه مي گوييد، بيش از اين چيزي است كه در نوشته من مي آيد. نوشتن بدون ان سرشاري يعني ننوشتن. يعني چيزي براي نوشتن نداشتن . يعني همه چيز خاكستري بودن. البته از اين فراتر به نظرم در حالي، هميشگي عالم يعني مبالغه، يعني اغراق البته نه به اين معنايي كه شما مي گوييد. هرآدمي، هرصدايي، هر بوي هر نوري و تركيبي از اينها يعني مبالغه. مهم نيست سوژه چه باشد. فكر مي كنم من درهر حالي امكان حس كردنش را ندارم و براي اين متاسفم. حالا اگر كسي خواست مطلبي علمي بنويسد موضوع فرق مي كند. مبالغه اش را مي شود پايين آورد و اصلا دوباره و طور ديگري ديد . از زاويه ديگران، تئوري ها. اما در مورد اين متن مي ترسيدم نه ترس پسرك و نه حال خودم را تا ته منعكس نكرده باشم كه اين كلمه مبالغه شما خيالم را راحت كرد.

ناشناس گفت...

آبجی من عاشق این جمله ی آخرت شدم. یه کم بیشتر با ما بگرد بلکه صدای قلب ما هم راشو پیدا کنه

neshanesign گفت...

شهره آفاقی.