شب قدر:علی، مولوی و خدایی نزدیک

تمام مدرسه را به قسمت زنانه اختصاص داده بودند. فرشهای ماشینی در کلاسها و حیاط بزرگ آن پهن شده بود بعد از اینکه برنامه تمام شد و بیرون آمدیم ، دیدیم در خیابان هم فرش انداخته و مردم نشسته اند. تا شعاع بزرگی از مدرسه و حسینیه کناری اش هم ماشین پارک شده بود
یادم نیست آخرین بار چه سالی بود که شب احیاء را در میان جمعی گذراندم . برای همین نمی دانم تفاوتهایی که دیشب دیدم مربوط به گذشت زمان است یا تفاوت در مکان
سازماندهی مراسمی که در آن شرکت کرده بودم از شکل سنتی هیات های مذهبی به دور بود.اگرچه برنامه آن همه عناصر اصلی شب احیاء یعنی خواندن دعای جوشن کبیر،سخنرانی و مراسم قران به سر گرفتن را شامل می شد
هم منظم بود و هم روابط کارگزاران و متصدیان آن با مردم ترکیبی از صمیمیت ،احترام و مرزگذاری بود. یعنی اینطور بگویم که نمی شد نام هیات بر آن گذاشت اما سردی یک همایش و هم اندیشی را هم نداشت
از دعا بگذریم که هم در میانه اش رسیدیم و هم تفاوت چندانی با مراسم مشابه از خود نشان نمی داد. اگرچه قرائت کنندگانش خیلی خوش صدا و حرفه ای نبودند
اما سخنرانی در چنین شبهایی، حکم برنامه ای فرعی، حاشیه ای و مقدماتی پیدا می کند. فضا در حالتی قرار می گیرد که حاضران می توانند به امور دیگر برسند. با یکدیگر صحبت کنند ،به تنهایی مناجات کنند، نماز بخوانند به تماشای دیگران مشغول شوند و یا در ذهنی پراکنده سفری به گذشته و آینده داشته باشند
این ویژگی به قسمت زنانه آزادی بیشتری برای انجام این امور می دهد برای اینکه حتما به وسیله پرده یا دیواری از فضای اصلی و رسمی برنامه جدا شده اند، دیده نمی شوند و جدا افتاده اند
اما برای من عجیب بود که این جمعیت انبوه زنانه در تمام طول سخنرانی چگونه گوشها را تیز کرده اند و گویی حرف های سخنران را می بلعند. کمتر از سر بی حوصلگی جابجا می شوند یا سر را به این سو و آن سو حرکت می دهند و تقریبا با دیگری حرف نمی زنند
سردی هوای دیشب را هم به اینها اضافه کنید که نیمی از حاضران چون من بدون پوشش مناسبِ این دما درحیاط نشسته بودند. برای همین، جمع با این نشانه ها تجزیه نشده، پیوسته و یکپارچه به نظر می رسید
اما این یکپارچگی در موضوعی به نام پوشش و حجاب دچار گسستگی می شد. دیگر رنگ سیاه یا چادر مشخصه اصلی ظاهر حاضران نبود. آنها همچنین از نظر سنی هم در یک طیف جای نمی گرفتند.این جمع به میانسالان و سالمندان اختصاص نداشت
از سکوت و تمرکز حاضران می گفتم .شاید یک دلیل آن تصویر سخنران بود که در پرده بزرگ روبرو نمایش داده می شد و زنان را به این وسیله به قسمت اصلی می برد و در کنار دیگران می نشاند
اما به نظر رمز این همه جذبه و سکوت در نحوه متفاوتی از سخن گفتنِ سخنران نهفته بود. او خودش سخت، سنگین و اضافه نبود. دور و بالای چند پله ننشسته بود. از بالا نگاه نمی کرد.همه آن خصوصیت هایی را که لازم بود، جمع کرده بود تا یکی از شرکت کنندگان به حساب بیاید. من در میان کلامش گم شده بود
خطابه نمی خواند. کلمه هایی دشوار را ردیف نمی کرد. خود را به پیری نمی زد. خودمانی بود. حرفهایش سازمان مرتبی نداشت. خیلی قرارسفت و محکمی با خود نگذاشته بود تا از کجا شروع کند و در کجا اوج بگیرد و در کدام زمین فرود بیاید. همه کلمه ها بی اختیار می ریخت. سرعتش بالا بود برای همین مخاطبان مجبور می شدند به دنبالش بدوند
امام علی جابجا در میان جمله هایش نشسته بود . درست مانند آنچه از چنین مراسمی انتظار می رفت
اما فرق عجیبی با نمونه های مشابه داشت .تمام بندهای سخنرانی مثل قایق های کوچک و بزرگ در دریایی از اشعار مولوی شناور بودند .در سال مولانا شب شعری برای او در شب قدر برپا بود
او از خدایی صحبت می کرد که ترسناک و غضبناک نبود، تازیانه به دست نداشت. او خدایی زیبا بود که چند قدم آن طرف تر با چتری بزرگ منتظر ایستاده بود وهیچکس را از خود نمی راند. سخنران به این نکته مطمئن بود و به همه اطمینان می داد
البته سیاست هم بود اما به کلمه های دستمالی شده و کلیشه ای آلوده نبود. حرفها با کلمه ها و ترکیب هایی تازه و با نهج البلاغه به آن نقب می خورد
این مراسم اما شباهت های عجیبی هم با مراسمی از نوع خود داشت. یکی اینکه بدون توزیع خوردنی شروع نشد و به پایان نرسید و همینطور صدای بلندِ بلند گوها و همهمه ماشین هایش محله بزرگی را تا سحر بیدار نگه داشت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

تشانه جان اول اون کلمه "مراسم ها" را درست کنین که نوشته قشنگت رو اذیت نکند. دیگر آنکه خیلی زیبا توصیف کرده ای. من سالها پیش در یک شب احیایی که رفتم تجربه مشابهی داشتم به لحاظ سخنران. دو تا حکایت و در واقع حدیث قدسی گفت که هرگز نه جایی خوانده ام و نه شنیده ام. چندان منظقی هم نبودند ولی آنچنان لطفی در بر داشتند که علیرغم احتمال ساختگی بودنشان کارکرد بسیار موثری داشتند در تلطیف فضا و روح در آن شب...یادش بخیر.