تداعی

پا برهنه بودند با قد هاي كوتاه . هيچ علم و كتلي نداشتند . زنجير هم نمي زدند . صداي نوحه خوان بي بلند گويشان در موج هاي بزرگ صدا گم مي شد . در همهمه بلند مداحان ، كوبش طبل ها ، صداي تيز سنج ها، زنجير هايي كه يكنواخت روي شانه ها فرود مي آمد و ميان صداي هزار خرده ريزي كه به علامت ها وصل بود
از كناري مي رفتند . گويي ديده نمي شدند يا خيابان را مال خود نمي دانستند . غريبه مي نمودند . افغان ، با چشم هاي بادامي ، صورت هاشان پر از شكستگي بود ، پر از درد پر از بيصدايي . ولي چه ساده با خودشان اسيري را بازنمايي و راحت بغض تماشاگران را باز مي كردند

۱ نظر:

ناشناس گفت...

گاهی اوقات میان حضور حجیم نشانه ها، بی نشانگی خود نشانه ایست که می تواند معناهای بی شمار بیآفریند. آدمهای غریب زخم دیده و آواره بی علم و کتل هم نشانه اند. دوستشان دارم همه این فقر بی نشان را.