بیشتر از هرچیز صندلی هایش، مرا به خودش می کشد . یعنی حسینیه ارشاد برای من در صندلی های پهن اش خلاصه می شود. نمی توانم از گنبد فیروزه ای اش بگذرم. یا از محراب که به جای اینکه در مسجدی جاگذاشته شده باشد ، محکم به دیوار یک حسینیه چسبیده. یعنی " یک محراب بزرگ است نه برای یک حسینیه ".
اما هر وقت که آن ته در قسمت زنانه می نشینم، حواسم را این صندلی ها پرت می کنند . اندازه هایش حالا دیگر منحصر بفرد است خیلی با صرفه جویی ربطی پیدا نمی کند . گویی برای آدم های مهمی ساخته شده . یا شاید فکر می کردند کسی که اینجا می آید قرار است پای سخنرانی چند ساعته کسی مثل کاسترو بنشیند. یا پی در پی آدم های پشت تریبون عوض شوند و او باید جایش راحت باشد و خسته نشود .
خراطی پایه هایش، هر دو صندلی را باهم ترکیب می کند و یعنی که رواق های چوبی کوچکی در تمام شبستان ، سالن ،تالار می پیچد و می رود. سلسله ای در تداوم است.
شاید هم علت این حواس پرتی این باشد که وقتی روی یکی از این صندلی ها می نشینی ، تصور می کنی بیش از 4 دهه است همینجا که تو نشستی روی همین صندلی ،آدم های خاصی نشسته اند. لایه لایه ،ورق ورق، شخصیت باقیمانده و انتزاعی و مجازی این آدم ها جای تو را تنگ می کند. این ورق های مجازی، این آدم ها آیا معروف بوده اند یا گمنام ، پیر یا جوان. الان کجا هستند، زنده اند یا مرده. مذهبی بوده اند یا نه. سیاست و دین به کدام طرف برده آنها را. قصه زندگی های اجتماعی شان چیست ؟ تنها شنونده مانده اند یا چیزی دیگر
و البته تریبون آن بالا و صندلی های روی صحنه هم جزیی از این کرسی ها و ماجراها هستند . یک شخصیت و جزء جدایی ناپذیرند از فضای حسینیه . شریعتی که کرسی دائمی دارد . امکان ندارد کسی سخنرانی کند و من قد وبالای شریعتی را جای سخنران نگذارم و صدا و کلمه ها و آتش و شور او را لابلای صدای سخنران ندوانم.
حسینیه ارشاد یک گره معنایی است دور(حول) یک سوژه دینی – سیاسی ، در یک نقطه جغرافیایی. یک خاطره جمعی و از معدود جاهایی که می نشینی و هزار نفر هم از چند سال پیش با تو به یک صندلی تکیه می زنند.
خراطی پایه هایش، هر دو صندلی را باهم ترکیب می کند و یعنی که رواق های چوبی کوچکی در تمام شبستان ، سالن ،تالار می پیچد و می رود. سلسله ای در تداوم است.
شاید هم علت این حواس پرتی این باشد که وقتی روی یکی از این صندلی ها می نشینی ، تصور می کنی بیش از 4 دهه است همینجا که تو نشستی روی همین صندلی ،آدم های خاصی نشسته اند. لایه لایه ،ورق ورق، شخصیت باقیمانده و انتزاعی و مجازی این آدم ها جای تو را تنگ می کند. این ورق های مجازی، این آدم ها آیا معروف بوده اند یا گمنام ، پیر یا جوان. الان کجا هستند، زنده اند یا مرده. مذهبی بوده اند یا نه. سیاست و دین به کدام طرف برده آنها را. قصه زندگی های اجتماعی شان چیست ؟ تنها شنونده مانده اند یا چیزی دیگر
و البته تریبون آن بالا و صندلی های روی صحنه هم جزیی از این کرسی ها و ماجراها هستند . یک شخصیت و جزء جدایی ناپذیرند از فضای حسینیه . شریعتی که کرسی دائمی دارد . امکان ندارد کسی سخنرانی کند و من قد وبالای شریعتی را جای سخنران نگذارم و صدا و کلمه ها و آتش و شور او را لابلای صدای سخنران ندوانم.
حسینیه ارشاد یک گره معنایی است دور(حول) یک سوژه دینی – سیاسی ، در یک نقطه جغرافیایی. یک خاطره جمعی و از معدود جاهایی که می نشینی و هزار نفر هم از چند سال پیش با تو به یک صندلی تکیه می زنند.
پ.ن: زاویه دید و حسینیه ارشاد، یادداشت دکتر کاشی بر این مطلب
۳ نظر:
صندلي ها هميشه برام مثل آدمهاي نشسته اي بودن كه آدم هاي ديگه رو تو بغلشون جا مي دن
يه مامن
يه پناه
حالا دیگر حسینه ارشاد را با یک گره معنایی نمیتوان شناخت. این را از
طیف کسانی میتوان تشخیص داد که این روزها روی آن صندلیها تکیه میزنند.
کسانی هنوز حس میکنند در آن کلام و صدای هنوز هم منتشر و طنین انداز، سر
و راز رهایی هست. از منظر اینان، حسینه هنوز هم آبستن عشق و شور است.
کسانی اما کینهجویانه نظر میکنند و سرچشمه هر چه قید و محدودیت است را
در همان تریبون هنوز برپا جستجو میکنند. البته کثیری نیز هستند که نه
آتش آن عشق و نه سرمای آن نفرت، تحت تاثیرشان قرار نمیدهند، اصولاٌ قادر
نیستند با افق حسینه ارتباطی برقرار کنند.
اما به هر حال حسینه به خاطره میانجامد. جریان روشنفکری دینی تلاش بسیار کرده است، اما هنوز نتوانسته است قدرت نمادین این بنا را احیا کند.
دالهای مرکزی بیان و سخن شریعتی سبب میشد که حسینه نیز یک گره معنایی
وحدت بخش داشته باشد.
اینک کلام و سخن روشنفکری دینی فاقد چنان توانایی است. گسیخته است و مملو
از دالهای نامرتبط. به همین سبب نیز حسینیه را مملو از گرههای معنایی
متعدد و ناسازگار میکند. حتی شریعتی نیز اینک یک شریعتی چند کانونی است
و همه شریعتی امروز در حسینه تجلی ندارد. شریعتی که در حسینه تجسد یافته
بود، یک شریعتی منسجم با پیامی روشن به نظر میآمد. اما پس از انقلاب
شریعتی خود به چند کانون تقسیم شده است. حسینه تنها بخشی از کالبد شریعتی
است. شریعتی کویریات، امروزه هم وزن و گاهی سنگین تر از شریعتی اسلامیات
است. شریعتی اسلامیات در حسینه هست، اما شریعتی کویریات بیرون از حسینه
جاری است.
چنین است که شریعتی هنوز زنده است اما حسینه او دیگر به خاطره انجامیده
است. کسی را یارای احیای این بنا نیست.
با همه اینها، حسینه هنوز در خاطره و شاکله حسی نسل ما دوست داشتنی است.
بی آنکه بدانیم چرا. دیگر نمیتواند معناهای از دست رفته خود را بازیابد،
شاید گرسنه معانی تازه است
خوشبحالتون. من تا به حال وارد حسنیه ارشاد نشدم. هیچ درکی از اون فضا ندارم.
ارسال یک نظر