اول تكان هاي ريز و كوتاهي داشت . يعني زمين زير پاهاي ما پر رعشه بود. دهها ظرف چيني و كريستال داخل بوفه شروع به پچ پچ كردند. معلوم نيست چه واحدي از زمان گذشت كه جاي خود را به موج سنگيني داد. موجي كه صدها متر با كف اقيانوس فاصله مي گرفت ؛ مارا به شرق مي برد و به غرب بر مي گرداند
پر هيبت و زير و رو كننده بود. مرگ در كنارش يك سايه بود كه منتظر نگاه مي كرد . سكوت نفس هاي حبس شده شنيده مي شد
ما در شكننده ترين و بي اختيار ترين حال خود ايستاده بوديم . دست هاي من در يك جفت دستكش ظرفشويي كف آلود و بيكار مانده بود
حضورش شوق انگيز و وهم آلود مي نمود. طوري تازگي و يكبارگي داشت. براي چند لحظه روزمرگي را كشته بود
ناشناخته بود غولي بود كه از چراغ جادو بيرون آمده و دوباره به آن برگشته بود . نه از او بزرگتر و قوي تر و خرد كننده تربود و عصباني تر. ريشه اش زير كف پاها لمس مي شد. اما جوري سراسر پوشاننده بود
توفان كه خوابيد، تازه روايت ها شروع شد. هركس بايد چندين بار آن چند ثانيه را براي ديگري توصيف مي كرد.حتي اگر كسي نمي شنيد . از جايي كه ايستاده يا نشسته بود. از حالي كه پيش از شروع زلزله داشت از كاري كه انجام مي داد از صدا هايي كه شنيده و بر موج هايي كه سوار شده بود. اصلا از كجاي آن چند ثانيه كوتاه وارد ماجرا شده بود
حس هايي درون هر كس جريان داشت كه دم دست نبود . چشم ها برق مي زد
حالا اين لحظه اي بود كه بايد ديگران را مي ديديم و ديده مي شديم. بايد سر ها رابيرون از پنجره ها مي برديم . چند نفر روبرو در محوطه مجتمع پراكنده بودند. تلفن ها به كار افتاده بود. گفتن و شنيدن روايت ها ادامه داشت. فرضيه ها براي شناسايي مركز موج ها در دست ساخت بود. خبر هاي راديو، زيرنويس هاي فوري شبكه خبر و كمي بعد همهمه پارك ها و زنگ اس ام اس ها و خنده هايي كه بعد از خواندن جوك ها شنيده وبلافاصله براي بقيه نقل يا فوروارد مي شد . سياست، قم و تدفين آيت اله با ترس از مرگ و شوق و تفريح و رسانه آميختگي تازه اي پيدا مي كرد. زندگي كمي رنگي شده بود
ما در شكننده ترين و بي اختيار ترين حال خود ايستاده بوديم . دست هاي من در يك جفت دستكش ظرفشويي كف آلود و بيكار مانده بود
حضورش شوق انگيز و وهم آلود مي نمود. طوري تازگي و يكبارگي داشت. براي چند لحظه روزمرگي را كشته بود
ناشناخته بود غولي بود كه از چراغ جادو بيرون آمده و دوباره به آن برگشته بود . نه از او بزرگتر و قوي تر و خرد كننده تربود و عصباني تر. ريشه اش زير كف پاها لمس مي شد. اما جوري سراسر پوشاننده بود
توفان كه خوابيد، تازه روايت ها شروع شد. هركس بايد چندين بار آن چند ثانيه را براي ديگري توصيف مي كرد.حتي اگر كسي نمي شنيد . از جايي كه ايستاده يا نشسته بود. از حالي كه پيش از شروع زلزله داشت از كاري كه انجام مي داد از صدا هايي كه شنيده و بر موج هايي كه سوار شده بود. اصلا از كجاي آن چند ثانيه كوتاه وارد ماجرا شده بود
حس هايي درون هر كس جريان داشت كه دم دست نبود . چشم ها برق مي زد
حالا اين لحظه اي بود كه بايد ديگران را مي ديديم و ديده مي شديم. بايد سر ها رابيرون از پنجره ها مي برديم . چند نفر روبرو در محوطه مجتمع پراكنده بودند. تلفن ها به كار افتاده بود. گفتن و شنيدن روايت ها ادامه داشت. فرضيه ها براي شناسايي مركز موج ها در دست ساخت بود. خبر هاي راديو، زيرنويس هاي فوري شبكه خبر و كمي بعد همهمه پارك ها و زنگ اس ام اس ها و خنده هايي كه بعد از خواندن جوك ها شنيده وبلافاصله براي بقيه نقل يا فوروارد مي شد . سياست، قم و تدفين آيت اله با ترس از مرگ و شوق و تفريح و رسانه آميختگي تازه اي پيدا مي كرد. زندگي كمي رنگي شده بود
۱ نظر:
سلام. كارت تبريك شما را تازه گرفتم. بسيار ممنونم. با آرزوهاي خوب و خوبتر.
ارسال یک نظر