دوم خرداد در اريكه ايرانيان
گاه تماشاگر بليت مي خرد، وارد سينما مي شود در حالي كه ماجراي فيلم برايش آشناست. او نام كارگردان را مي داند، فيلم هاي ديگر او را ديده و از فهرست جايزه هاي كوچك و بزرگش با خبر است. عكس بازيگران آ ن را روي بيل بوردهاي عظيم خياباني در چشم دارد. پاره هايي از فيلم را در تيزر تلويزيوني تماشا كرده؛ همكار و دوست و فاميل پيش از او به تماشاي فيلم نشسته و آن را برايش روايت كرده اند. نقد هايي در نشريات خوانده و حالا كه روي صندلي به انتظار آغاز فيلم است مي داند كه بايد در صحنه هايي از فيلم وحشت كند يا منتظر خيس شدن چشم هايش باشد يا از خنده تا شود. يا به تامل بنشيند و يا سكانس ها برايش به تابلوهاي نقاشي آبرنگي شبيه شوند يا يادش باشد كه بعضي كلمه ها و جمله ها را در ذهنش يادداشت كند و اگر نه ذهنش را به جريان معما گونه و راز آلود روايت فيلم بسپارد
ما يعني ازدحامي كه امروز ساعت پنج عصر در سالن اريكه ايرانيان بوديم، چون تماشاگري كه نوشتم، ازپيش مي دانستيم قرار است بيننده فيلم كارگردان پيري باشيم كه سالياني پيش مانند يك آهن ربا براده هايي از شور، محبوبيت و اميد را به دور خود و فيلم هايش كشيده بود. يعني تا مي شده معني خلق كرده و همان اندازه نقد و توطئه عليه او برانگيخته شده و تا مي شده حادثه و حرف و اميد و تغيير دور و بر اسمش چرخيده
اما حالا ما مي دانستيم نيامده ايم تا چيز تازه اي ببينيم و فيلم بياد ماندني اي را تماشا كنيم . براي همين اول، بر خلاف آن سال ها فقط برخاستيم و برايش كف زديم، شعار نداديم، قربان صدقه اش نرفتيم، به رقيب هم ناسزا نگفتيم
فيلم شروع شد، ادامه يافت و به تيترا ژ پاياني نزديك شد اما بر روي خطي كه اوج نمي گرفت، همينطور افقي مي رفت. نه كنشي خيزان داشت، نه كنشي افتان و نه گره اي و گشايشي در روايت
با همين آگاهي آمده بوديم ولي تا آخر، انتظار روي تك تك بدن ها از وزير و مدير و نماينده سابق تا استاد و دانشجو و زن ها ومرد ها، پراكنده روي صندلي ها باقي بود
اين انتظار درهمه چشم ها و صورت ها و طور نشستن ها و ايستادن ها و تكان خوردن ها و نخوردن ها ديده مي شد. حتي به نظر مي رسيد گوش ها هم به سوي تريبون كشيده شده . دست ها نا خود آگاه در شكلي از آماده باش قرار داشت تا در لحظه اي از فيلم و يا اداي سخني جذاب از هنرپيشه اول آن و يا در لحظه بر خاك انداختن رقيب ، محكم بر هم كوبيده شود و كوبيده شود و كوبيده شود
تقريبا همه نگاهها در همه مدت ، به صحنه دوخته شده بود؛ حتي وقتي ميان دهان و گوش دو نفر، نظري و نقدي ومتلكي جابجا مي شد آنها كه ايستاده بودند اين پا و آن پا نمي شدند . پچ پچه ها بود اما موج نمي گرفت. موبايل ها در كار بود ، يكي آن وسط مثل تخمه و سيگار فروش هاي قديم در ميانه فيلم، فرم اشتراك نشريه اي حزبي را بلند بلند توزيع مي كرد
اما همه تا آخر ماندند منتظر؛ كم يازياد شاد ، پر از نوستالژي ، كمي اميدوار با چاشني اي از اشتياق و هيجان ، حسي از نظارت ، اندازه اي تلخ به همراه غرولند. بي آنكه كسالت آور و تكراري بودن فبلم را جدي بگيرند. چيزي بود شبيه ديد وبازديد هاي عيد
پي نوشت : براي من كه بعد از چند سال به چنين مراسمي رفته بودم آدم ها تغيير زيادي كرده بودند. گاه پيرتر، شكسته تر ، نااميد تر و يا مدير تر و وزير تر مي نمودند و گاه پخته تر و شاداب تر. چه آنها كه در آن شلوغي با موبايل دنبالشان گشتم و چه آنها كه اتفاقي ديدمشان و چه آنها كه از دور و كنارشان گذشتم و نخواستم ديداري تازه شود. به هرحال مثل اين بود كه بعد از سالها همه اهالي محله قديم را در يك جا ببينيد
۲ نظر:
آنجا بودم. البته کسی دستش کاغذی نبود رویش نوشته باشد نشانه.
ديد و بازديدهاي عيد را خوب گفتي
ارسال یک نظر