تماشا گری که در سینما نشسته و فیلم می بیند ،خود موضوع تماشاست
نیمه دیگر فیلم این طرف در تاریکی اتفاق می افتد
البته درکاملا نیمه بودنش شک دارم
این بستگی پیدا می کند با روایتی که روی پرده جریان دارد
وقت هایی آن قدر نزدیک می شود که تماشا گر را به روی پرده می کشاند
انگار می شود نامش را به عنوان بازیگردر تیتراژ نوشت
و گاه آنقدربا تماشاگرفاصله می گیرد که هنوز پاره ای از فیلم نگذشته او دورها در خیابان قدم می زند
او در فیلم بازی می کند
حتی وقتی چیپس و ذرت بوداده و آب میوه می خورد
وقتی نمی خورد
وقتی با بغل دستی اش ریز ریز حرف می زند
وقتی حرف نمی زند
زمانی که با موبایلش بازی می کند
اس ام اس می فرستد ؛ وقتی نمی فرستد
وقتی دائم جابجا می شود
وقتی راست و بی تکان نشسته و جنب نمی خورد
پلک هم نمی زند
دمی که نفس را هم درنیمه راه نگه می دارد
وقتی بغض می کند با چشم های خیس تماشا می کند
وقتی می خندد؛ بلند بلند یا فقط تبسم می کند
وقتی تکه ای می پراند وقتی دست می زند قهرمان فیلم را تشویق می کند یا آدم بد فیلم را هو می کند
وقتی نفر جلویی قد بلند است ؛ یا زیاد و بلند حرف می زند
وقتی او تذکر می دهد که کوتاه شود یا لب فرو بندد
وقتی فیلم تمام شده و باید برود ولی هنوز نشسته وتماشا می کند
مات است
تفاوتش این است که آنها که روی پرده بازی می کنند دیالوگ ها رااز حفظ می گویند ،سناریو می خوانند و کارگردان را اطاعت می کنند ؛ اما این یکی یا یکی ها، در تاریکی نشسته ها بی رهبر بازی می کنند
موضوع اول تماشاست
وبعد تماشای تماشا
دو فیلم است بایک بلیت
پی نوشت : وقتی پارسال فیلم میم مثل مادر را می دیدم ضربان قلب تماشاچی ها و نوسانات حال و بدن و صداها و سکوت ها تماشایی بود . چیز هایی هم در تاریکی نوشتم ولی بعد از روشن شدن چراغ ها معلوم شد غیر قابل خواندن اند. اینها را که نوشتم چیزی شبیه آنها بود
نیمه دیگر فیلم این طرف در تاریکی اتفاق می افتد
البته درکاملا نیمه بودنش شک دارم
این بستگی پیدا می کند با روایتی که روی پرده جریان دارد
وقت هایی آن قدر نزدیک می شود که تماشا گر را به روی پرده می کشاند
انگار می شود نامش را به عنوان بازیگردر تیتراژ نوشت
و گاه آنقدربا تماشاگرفاصله می گیرد که هنوز پاره ای از فیلم نگذشته او دورها در خیابان قدم می زند
او در فیلم بازی می کند
حتی وقتی چیپس و ذرت بوداده و آب میوه می خورد
وقتی نمی خورد
وقتی با بغل دستی اش ریز ریز حرف می زند
وقتی حرف نمی زند
زمانی که با موبایلش بازی می کند
اس ام اس می فرستد ؛ وقتی نمی فرستد
وقتی دائم جابجا می شود
وقتی راست و بی تکان نشسته و جنب نمی خورد
پلک هم نمی زند
دمی که نفس را هم درنیمه راه نگه می دارد
وقتی بغض می کند با چشم های خیس تماشا می کند
وقتی می خندد؛ بلند بلند یا فقط تبسم می کند
وقتی تکه ای می پراند وقتی دست می زند قهرمان فیلم را تشویق می کند یا آدم بد فیلم را هو می کند
وقتی نفر جلویی قد بلند است ؛ یا زیاد و بلند حرف می زند
وقتی او تذکر می دهد که کوتاه شود یا لب فرو بندد
وقتی فیلم تمام شده و باید برود ولی هنوز نشسته وتماشا می کند
مات است
تفاوتش این است که آنها که روی پرده بازی می کنند دیالوگ ها رااز حفظ می گویند ،سناریو می خوانند و کارگردان را اطاعت می کنند ؛ اما این یکی یا یکی ها، در تاریکی نشسته ها بی رهبر بازی می کنند
موضوع اول تماشاست
وبعد تماشای تماشا
دو فیلم است بایک بلیت
پی نوشت : وقتی پارسال فیلم میم مثل مادر را می دیدم ضربان قلب تماشاچی ها و نوسانات حال و بدن و صداها و سکوت ها تماشایی بود . چیز هایی هم در تاریکی نوشتم ولی بعد از روشن شدن چراغ ها معلوم شد غیر قابل خواندن اند. اینها را که نوشتم چیزی شبیه آنها بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر